۲-۲-۳-۲ مالکیت مدیریتی[۲۱]
مالکیت مدیریتی به عنوان درصد سهام در اختیار مدیران داخلی شرکت تعریف می شود. سطح مالکیت مدیریتی متفاوت است. این تفاوت سطح می تواند معیاری برای اندازه گیری تضاد منافع بین مدیر و مالک مدنظر قرار گیرد. با افزایش سطح مالکیت مدیران داخلی، احتمال وقوع هزینه های نمایندگی کاهش پیدا می کند(خدادادی و همکاران، ۱۳۹۲). مالکان مدیر، مدیران ارشد یا مدیران اجرایی هستند که خود مالکیت سهام شرکت را در اختیار دارند. موضوع مالکیت مدیریتی در حوزه حاکمیت شرکتی برپایه این استدلال که ساختار مالکیت مدیریتی، یک عامل تأثیرگذار عمده در ارتباط با اثربخشی مدیریت است، برجسته شده است. به طور خاص، مالکیت مدیریتی تمرکز پژوهشی مرتبط با عملکرد مالی شرکت بوده است. مالکیت مدیریتی به عنوان یک محرک مثبت، با هماهنگی منافع میان هر دو گروه، جهت کاهش تضاد نمایندگی بین سهامداران و مدیران، پیشنهاد شده است(پیک و همکاران[۲۲]، ۲۰۱۳). در متون مدیریت مالی مهمترین وظیفه مدیران، حداکثر نمودن ثروت مالکان ذکر شده است که این مهم از طریق افزایش سود خالص، افزایش قیمت سهام و کاهش ریسک شرکت صورت میگیرد.اما الگوی به حداکثر رساندن ثروت مالکان توسط الگوی به حداکثر رساندن ثروت مدیران به چالش کشیده می شود. این تضاد که توسط تئوری نمایندگی شرح داده می شود، بیان میدارد که مدیران سعی در حداکثر نمودن منافع خود دارند که لزوماًً همسو و همسان با منافع مالکان نیست. منافع مدیران را میتوان در حقوق، پاداش، امنیت شغلی، خوشنامی و غیره دانست که البته تحقق آن ها نیز در گرو رضایت مالکان از مدیران میباشد. از طرفی صاحبان سرمایه تمایل دارند سود با نرخ ثابتی رشد یابد تا اینکه مبلغ افزایش آن ثابت باشد. زیرا این امر سبب می شود نوسانهای غیرعادی سود خنثی شده و انتظارات ذهنی سرمایه گذاران بالفعل و بالقوه در ارتباط با سود تقسیمی و قدرت سودآوری شرکت بهبود یابد، که این مسأله خود باعث کاهش ریسک شرکت، افزایش رضایت مالکان، و اعتباردهنگان و در نتیجه افزایش منافع مدیران میگردد(احمدپور و منتظری، ۱۳۹۰).
مفهوم ارتباط میان سهام بالای مدیریتی نگهداری شده و اقدامات مدیریت در جهت منافع سهامداران، در بسیاری از پژوهشها مورد تأیید قرار گرفته است. در واقع، تعدادی از مطالعات عنوان نموده اند که سطح مالکیت مدیران نشانه ارزش یک شرکت است؛ مالکیت بالا، پیام ارزش بالاتر شرکت را منتقل می کند(پیک و همکاران، ۲۰۱۳). پژوهشهای پیشین در مورد نقش مالکیت مدیریتی به عنوان یک مکانیزم تشویقی و تأثیرات آن بر عملکرد شرکتها نخست بر مشکلات نمایندگی ناشی از جدایی مالکیت و کنترل تمرکز میکنند. این مشکلات اثر منفی بر ارزش شرکت دارند، در حالی که مالکیت مدیریتی به منزله راهحلی بالقوه برای حل تضاد نمایندگی میان مدیر-سهامدارن مطرح است(پیک و همکاران، ۲۰۱۳). در حقیقت اغلب شرکتها نیازمندند تا مدیران ارشد مقدار مشخصی از سهام شرکت را در اختیار خود داشته باشند، همچنین بسیاری از شرکتها فروش سهام نگهداریشده توسط مدیریت ارشد به سود سایر سهامداران را محدود مینمایند. بعلاوه، الگوهای هزینه سرمایه مدیران، تئوری نمایندگی را پشتیبانی می کند. مدیرانی که درصد تملک سهام اندکی دارند تمایل به استفاده از جریان نقدی داخلی بالاتری نسبت یه سطحی که ثروت سهامداران را حداکثر می نماید، دارند. از سوی دیگر، مدیرانی که سطوح بالاتری از مالکیت را در اختیار دارند، به احتمال زیاد سطحی از هزینه های سرمایه را که ارزش سهام سهامداران را حداکثر می کند، به کار می گیرند(پیک و همکاران، ۲۰۱۳). بر اساس نظر جنسن و مکلینگ(۱۹۷۶) مدیران تمایل دارند که منابع شرکت را در جهت به حداکثر رساندن منافع خودشان حتی در تضاد با منذافع سهامداران به مصرف برسانند. با افزایش درصد مالکیت مدیران منافع آن ها با سهامداران همسو شده تضاد به حداقل رسیده و مدیران مبادرت به پذیرش پروژه ها ی سرمایه گذاری با ارزش فعلی خالص مثبت در جهت حداکثر ساختن ارزش شرکت دارند(فرضیه همگرایی منافع). اما زمانی که مدیریت مالک درصد قابل توجهی از سهام شرکت باشد، به دلیل اثرگذاری کافی و اطمینان از حفظ موقعیت شغلی به استفاده از جریان نقدی آزاد شرکت در جهت منافع خویش با به دست گرفتن پروژه های سرمایه گذاری با ارزش فعلی خالص منفی گرایش مییابد(فرضیه فرصتگرایی مدیران) (فخاری، کاشانی پور و رجب بیکی، ۱۳۹۳). از سوی دیگر، زمانی که مدیر درصد بالایی از سهام شرکت را مالک باشد به سبب نفوذ زیاد و عدم وجود نیروی نظارتی قوی در مقابل خود، ممکن است فعالیتهایی انجام دهد که در جهت حداکثر سازی منافع خود باشد مغایر با هدف به حداکثر رساندن ارزش شرکت شود(فرضیه سنگربندی)(سجادی، فرازمند و نیک کار، ۱۳۹۲). ریسک پذیی مدیران به اندازه مشوقهای مالکیت سهام در شرکت وابسته است. اگر منافع مدیران بیشتر از سهام آنان باشد امکان دارد آنان ریسک را افزایش دهند و زمانی که سطح مالکیت آنان افزایش یابد، ممکن است تمایلی به افزایش ریسک نداشته باشند زیرا، ممکن است به منافع خود آسیب وارد کنند(جیانگ و همکاران[۲۳]، ۲۰۰۹).
۲-۲-۳-۳ مالکیت خانوادگی[۲۴]
مالکان خانوادگی به افراد یک یا چند خانواده گفته می شود که کنترل شرکتی(تملک حداقل ۵۰% از سهام) را در اختیار دارند(آریفین[۲۵]، ۲۰۰۳). مالکیت خانوادگی که کنترل مدیریت شرکت را در دست دارند در هر دو کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه که در آن کنترل شرکت به وسیله بازارها بسیار ضعیف است، برجسته میباشد. مالکان خانوادگی دارای انگیزه های غیر مالی نظیر نیاز به تعلق، حفظ ثروت خانوادگی و موقعیت اجتماعی خانواده هستند. برای حفظ کنترل خانواده بر شرکت که معمولاً هدف اصلی در میان ارزشهای غیرمالی آنان است، خانواده همچنان می تواند به دنبال منافع خود از طریق شرکت باشد(چویی و همکاران[۲۶]، ۲۰۱۴). در شرکتهای خانوادگی نسبت به شرکتهای سهامی عام، مسائل نمایندگی کمتری به چشم میخورد. زیرا تضاد منافع کمتری بین مالک و مدیر وجود دارد. از این رو هزینه های کنترل در آن ها کمتر است و این امر سبب می شود که این شرکتها مؤثر و کارآمدتر بوده و ارزش بازار بیشتری داشته باشند. اگر مالکیت خانوادگی بیانگر یک ساختار سازمانی کارآ باشد، آنگاه مدیریت سود فرصت طلبانه محدود خواهد بود. اما اگر اینگونه شرکتها متعلق به یک گروه تجاری باشند، ممکن است این الگو حفظ نشود(احمدپور و منتظری، ۱۳۹۰). شرکتهای خانوادگی از طریق ساختار مالکیت هرمی و گروه های تجاری خود، می توانند از سهامداران اقلیت، سلب مالکیت کنند. این رخدادها به این دلیل است که اینگونه شرکتها توسط مالکانی استثمار شدهاند که از آن ها برای جمع آوری وجوه از عموم و انتقال به شرکتهای دیگر در گروه تجاری استفاده میکنند(سیرگار[۲۷]، ۲۰۰۸).
۲-۲-۳-۵ تمرکز مالکیت[۲۸]