میگویند: کسانی که بار یافتهای سنگین امیال و هوای نفسانی را سرکوب کرده و پشت پا به دنیا و همه تمایلات حیوانی بزنند، به مجرد مرگ “برهمن” میپیوندند، در غیر این صورت به بدن انسان یا حیوان حلول کرده و به تناسب اعمال و کردار قبلی خود، در لذت یا عذاب قرار خواهد گرفت و این مرگ دلالتها، بر اساس تناسخ به قدری تکرار میشود تا سرانجام انسان به کمال مطلوب رسیده و به برهما اتصال پیدا کند.
بودائیها هم بنابر اصل تناسخ عقیده دارند که مرگ پایان حیات انسان نیست بلکه روح پس از مرگ، به بدن حیوان یا گیاه و انسان حلول میکند و پس از مدتی به جهان مرموز «نیروانا» منتقل خواهد شد. آنجا دیگر رنج و افسردگی نیست.
“مقصود از تناسخ تنها انتقال ارواح از جسدی به جسد دیگر نیست. اگر چه در آغاز مقصودی جز این نبود. تناسخ هندو نتیجه مذهبی فلسفی است که از آنچه ظاهر آن است وسیعتر و در عین حال عمیقتر است.
اندیشه بدبینی که زندگی را سراسر اضطراب و وحشت و رنج تلقی کند، و رهایی و آرامش ابدی را در فانی شدن در نفس کلی به حساب آرد، از عقاید هندوان است”.
۱-۲-۳-۲-آئین برهمائی (برهما و تناسخ)
برهمنان (یا براهمه) خود را موجوداتی مافوق انسانی میدانند. عقاید برهمنان درباره وحدت روحانی و جهان هستی برای انسانهای متمدن غیر هندی بسیار عجیب است. بدین معنا که آنان معتقدند که با قوا و نیروهایی در ارتباط هستند که حتی خدایان متعدد هم اغلب تابع آن قوا میباشند و بالاخره خود را انسانهایی خدایی میپندارند.
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
باید دانست که برهمنان هند تا زمان معاصر اهمیت و مقام خود را از لحاظ اجتماعی و مذهبی محفوظ داشتهاند و روی همین اهمیت مقام برهمنان است که آئین هندوی معاصر و آئین برهمائی مینامند.
پیروان آئین هندوی هنوز برهمنان را به همان عظمت مقام مورد تکریم میدانند و معتقدند که برهمن پیشوای وارستهای است که بواسطه تزکیه نفس و ریاضت به مقام فوق الطبیعه رسیده است و به جز برهمنان کسی نمیتواند حقایق مقدسه را درک و راهنمائی مردم را تعهد نماید.
راجع به زمان پیدایش برهمنان باید اضافه نماییم که در سرودهای «ریگ ودا» برهنمان نقشی ایفا نمینمایند فقط از زمان «آتارو ودا» که مصادف با دورهای است که آریاها به نواحی اطراف رود گنگ رسیدهاند برهمنان همانند اولیاء عالیمقام مذهبی هندوان ظاهر میشوند.
آئین برهمانی
در حدود قرن نهم تا هشتم قبل از میلاد مسیح برهمنان از آئین ودائی، آئین تازهای به وجود آوردند که مقام بلندی برای برهمنان[۲] در آن تعیین گردیده است و این همان است که بنام آئین برهمائی نامیده میشود.
درباره فلسفه برهمائی به طور خلاصه و دقیق میتوان گفت که این فلسفه در خارج از وجود انسانی اصلی اساسی بنام «براهمان» (یا جوهر و اصل عالم) و در باطن و روح آدمی اصلی اساسی بنام «آتمن» ( یا جوهر و اصل وجود یا ذات) در نظر میگیرد و هدفش یکی نمودن این دو (عالم و ذات) با یکدیگر است.
با وجود این ذات شخص که در حقیقت با عالم خارج یکی است ظاهراً از آن جدا و متمایز به نظر میرسد و این جدائی و دوری است که مایه «شرّ» میباشد، شرّی که به صورت مراحل مختلفه تناسخ (سامسارا) ادامه خواهد یافت و هر موجودی با بازگشت اجباری، زندگانیهای متوالی بیشماری و بینهایتی را طی می کند که هر یک از این زندگانیها نتیجه و پاداش و محصول اعمال انجام شده زندگانیهای قبلی است (کارما).
موضوع یکی بودن براهمان (اصل اساسی عالم) با (آتمان «اصل اساسی ذات» ) که با تناسخهای متوالی ارواح (سامسارا) و آنجا با جزا و سزای اعمال زندگیهای قبلی (کارما) ارتباط دارد یکی از اساسیترین مطالب معتقدات هندوان را تشکیل میدهد.
کتب «براهماناها» که تفاسیر دینی هندو محسوب میشوند در فاصله سالهای ۸۰۰ الی ۶۰۰ قبل از میلاد مسیح تألیف گردیدهاند؛ این کتاب نماینده مرحله دوم از رشد و بسط معتقدات هندو است زیرا در این مرحله هندوان از پرستش طبیعت به خدا شناسی متوجه میگردند. یکی از مسائل مهم در این دوره «اوپانیشادها» است که مبادی کلامی و فلسفی هندو است.
در نظر اوپانیشادها این است که چون روح انسانی با روح ازلی عیناً یکی است امّا با علاقه به جسم از ذات خود غافل شده باید به اصل خویش رجوع کند و به حقیقت نائل گردد. لازم است که انسان لذت نفسانی و خواهشهای دنیا را ترک کند و برای تحصیل دیدار الهی بر ریاضت و تزکیه نفس مشغول گردد».[۳]
با ملاحظه این گونه مشخصات براهمان که وسیله اساسی قدرت جادوئی و در عین حال اصل عالی حیات است بار دیگر به تطابق مفهوم براهمان «ومانا» متوجه میشویم.
باید بیان کرد که متفکرین هندو با اعتقاد به این جوهر و اصل دنیای خارجی به دنیای درونی خود مراجعه کرده و در اعماق ذات خود اصل دیگری بنام آتمان به مفهوم جوهر غیر مادی مفرد مییابند؛ به نظر آنان جسم آکنده از نفوس حیاتی است که همه اینها به یک نفس اصلی و یا ذات مرکزی بنام آتمان وابسته است. آتمان فی الحقیقه روح آنهاست که در وسط قلب قرار دارد و حقیقتی است که نه آفریده شده و نه از میان میرود، و از اینرو شروع و ادامه و نهایت آن جز بظاهر نیست و روح ازلی که در باطن انسان وجود دارد با اصل هستی خورشید یکی بیش نیست.
بیان میشود که آنچه از جدایی این دو اصل اساسی عالم و ذات ناشی میشود وجود «شرّ» است که در تمام ادیان بزرگ در حل اسن مسأله کوشش زیادی شده است. آئین زردشت «شرّ»را به اهریمن منصوب میدارد و آئین عیسوی آن را «با گناه اولیه» در ارتباط میدارند.
در معتقدات هندوان مسأله شرّ بدین صورت حل میگردد که جدائی ظاهری ذات آدمی و روح کیهانی و به عبارت دیگر جدائی میان براهمان و آتمان سایه شرّ و منشأ رنج و عذاب میباشد و «کثرت» موجودات و اشیاء با گذر این موجودات در طی یک سلسله زندگانیهای انسانی و یا حیوانی در این دنیا یا دنیاهای دیگر نیز جز همان شرّ نمیباشد.
چنان که ذکر شد هر یک از این زندگانیها نتیجه جبری اعمالی است که در زندگانیهای قبلی صورت گرفته است و همان ترتبّی است که بنام «کارما» نامیده میشود. و هندوان معتقدند که اگر فردی حیات خود را به نیکوکاری گذارند پس از مرگ زندگانی جدید بهتری (در قالبی دیگر) خواهد داشت و بد کاران به (صورت) به عبارت دیگر رفتار و اعمال مشخص صور تناسخ را تعیین می کند.[۴]
آئین ودائی که معتقدات آئین نفسانی را متضمن بود و عقیده بقای ارواح مردگان را مهم میشمرد در این باره به درجهای نرسیده که به بقای ارواح مردگان در یک سلسله زندگیهای مختلف در موجودات دیگر نیز اعتقاد پیدا نماید ولی دنباله فکر بقای ارواح مردگان و سپس زیستن آنها به صور مختلف در پیکرهای گوناگون، و تحول این نیز در آئین برهمائی عقیده تناسخ را به وجود میآورد و سپس صور تناسخ را با نیکی و یا بدی و اعمال فرد مربوط میسازد و بدین ترتیب عقیده مذهبی با اصل اخلاقی نزدیک میشود.
تناسخ یا بازگشت اجباری به زندگی حتی اگر بهترین وجهی از وجوه ممکنه نیز صورت گیرد باز هم جز «شرّ» نیست و به عبارت دیگر به نظر هندوان زائیده شدن و دوباره به زندگانی جدید قدم گذاشتن و توالی و تسلسل این تولدها و زندگانیهای پایانناپذیر رنج و عذاب مدوامی بیش نیست حال اگر این آغاز بیفرجام حیات و زندگیهای بعدی رنج و عذاب مداوم ابدی است پس در این صورت نجات آدمی در چیست؟
طبق معتقدات هندو نجات در رهائی بخشیدن خود از «کارما» (قانون نتایج یا جزا و سزای اعمال به صورت تجدید حیات) و خلاصی از هر گونه تناسخ بعدی؛ برای حصول این مقصود چاره جز کشتن تمنی و گریز از خویشتن به وسیله ریاضات نیست. این گونه تصفیه روح و سپس اتحاد اسرار آمیز با براهمان ذات لایتناهی عالم مایه وجد و سرور زاید الوصف و سبب علو مقام روحانی آدمی است درباره آن به بحث نشستهاند.
(ترابی، ۱۳۴۱، ص۱۰۴-۹۹)
۱-۲-۳-۳-بودا و تناسخ
آئین بودائی توسط شاهزادهای بنام «بودا [بودهه]» از خاندانی بنام گوته میباشد.
بودا یعنی «کسی که به همه چیز آگاه شده». تاریخ دانان بر این باور هستند که بودا در حدود ششصد سال پیش از میلاد مسیح زیسته، و از رنجهای زندگی خاکی و گذرا بودن عمر چنان آشفته خاطر بوده است که قدرت و ثروت دنیوی را رها کرده، و به تجرد و انزوا و مراقبه و تفکر پرداخته است. بودا نزد برهمان به تحصیل علوم دینی مشغول شده، لیکن پس از چندی، چون مطلوب و مقصود خود را در تعلیمات آنان نیافت، گوشهگیری اختیار کرد و شش سال به تمرین ریاضتهای دشوار اشتغال جست. امّا چون تأثیر ریاضتهای سخت را بر جسم موجب تضعیف قوای ذهنی دید، از این کار نیز دست برداشت و روشی اعتدال آمیز در پیش گرفت.
بودا به یقین میدانست که زندگی دنیایی و وجود خاکی پر از درد و رنج و محنت است، و علاوه بر این، دردها و رنجهای زندگی را پایانی نیست. هر گونه کامیابی آلوده به درد است، و علل درد، علل اقتصادی و اجتماعی و سیاسی نیست. ریشههای این علل در طبیعت حیات آدمی است، زیرا که آن نیز، چون هر چیز دیگر فانی و گذراست. حتی «روح» نیز ناپایدار و فانی است، و جهل و غفلت ما نسبت به این حقایق علت اصلی دردهای ماست.
همه چیز در تحول و دگرگونی است، و ما با تصور این که دگرگونیها بر اساسی ثابت و تغییر ناپذیر استوارند، خود را میفریبم، قانون علیت تنها عاملی است که جنبش مداوم و رشدی پایانی را که غایت این جهان است به هم میپیوندد. بودا بیهیچ گونه حقیقت وجودی دائم که در زیر ظاهر متحول و متغیّر عالم محسوس، ثابت و پابرجا باشد قائل نبود و نظریه اوپنیشادی «آتمن» ابدی و تغییر ناپذیر را نیز مردود میدانست و معتقد بود که جستجو برای یافتن یک روح جاوید و باقی در تن کاری عبث است. وی معتقد بود که قانون «کرمه» [یعنی وابسته بودن کیفیت وجودی هر موجود به اعمال گذشتهاش] قانونی است که در نهاد و طبیعت ما عمل میکند، و از آن به هیچ روی گریز ممکن نیست، و حال و آینده نتیجه و معلول گذشته است. تنها راه رهایی از «کرمه» رسیدن به «نیروانه» (nirvana) است، و از این طریق میتوان بر تولدها و مرگهای پی در پی غلبه کرد. «نیروانه» لفظاً به معنی «خاموش شدن» است، و غالباً اظهار میشود که این لفظ تنها بر یک مفهوم منفی دلالت ندارد، بلکه دارای جنبهای مثبت نیز میباشد. «نیروانه» صرفاً خاموش شدن نیست، بلکه حالتی است متضمن کمال و فرخندگی، نوعی وجود خالی از انانیت و سرشار از آرامش و سرور است.
از لحاظ وضع دینی، آئین بودائی به دو مذهب یا مکتب بزرگ تقسیم میشود:
مذهب سنتی کهن، به نام «هینیانه» (Hinayana)، و مذهب مترقی، معروف به «مهایانه (Mahayana) اولی که نماینده صورت اولیه دین بودایی است، و به قانون تغییر ناپذیر «کرمه» اعتقاد راسخ دارد، و در جریان امور عالم هیچ گونه خدایی را فاعل و مؤثر نمیشناسد افراد باید به کوشش خود و با سلوک در طریق تقوی و صواب، بدان سان که بودا توصیه کرده است، خود را رستگاری و خلاص غائی برسانند. (م.م.شریف، ۱۳۶۲، ص۴۵-۴۲)
بودا اذعان دارد که راه وصول به مقصد و طریقه نجات هر سالک طالب همانا تکیه به نفس و اعتماد نیروی ذاتی خود اوست که باید به واسطه تهذیب و تزکیه باطن خلاصی حاصل میکند. «در حقیقت، در مذهب او انسانیت به حدکمال مورد توجه است». ولی با این همه، دو اصل اساسی از اصول معتبر او عبارتند از:
۱-قانون کارما ۲-انتقال روح
۱-قانون کرمه در نفس هر آدمی که مشتهیات و امیال خود کاملاً غلبه یافته و به مرتبه “ارهت” رسیده باشد اثری نخواهد داشت، وی با وصول به این مرتبه، فعالیت کرمه را باطل و بیاثر میکند و نفس مانند چراغی میشود که از خود نور میبخشد و صفا و جلدی تام حاصل میکند و دیگر احتیاجی به تولد دیگر بار و آمدن در این جهان ندارد، زیرا تجدید حیات و تولد ثانوی مخصوص کسانی است که از حب و جور و تمنای بقا هنوز پاک نشده و محتاج به تصفیه و تزکیه نفس میباشند. بودا اصل تجدید حیات، یعنی تولد ثانوی، را کاملاً تأیید میکند و ظاهراً بر آن رفته است که تجدید حیات ممکن است اتفاق افتد بدون آن که ماده ذاتی روح از جسمی به جسم دیگر انتقال پیدا کند، زیرا در ذوات زکیه نفس باقی نمیماند که تغییر مرکب و تبدیل قالب بدهد و فی الحقیقه «این مسأله مبادی و تعالیم بودا بسیار پیچیده و مبهم و غامض است»، به طوری که مفسران و شارحان مذهب او در آن باره قرنها به مباحثه و جدال مشغول بوده و هنوز نیز هستند.
با این مقدمات بودا، مسأله تناسخ، یعنی انتقال ارواح را این چنین حل میکند که روح ماده مستقلی نیست که از پیکر وجودی به کالبد وجودی دیگر در آید. آنچه از این حیات به، حیات دیگر سیر میکند عبارت است از «صفات حیات یا کرمه زندگی» که به حیات دیگر منتقل میشود و آن در مقام تمثیل شبیه به نقش نگینی است که بر روی مومی نقش بندد.
آنچه از نگین به موم منتقل میشود همانا صفات و عوارض آن نقش اولی است که در سطح روحی نقش پذیرفته و تصلب و جوهریت حاصل کرده است، ولی در هنگامی که جوهر آن موم ذوبان و گدازش حاصل میکند، آن نقش عارضی از آن موم به ماده یا موم دیگری منتقل میگردد. و بر همین قیاس، همچنین عوارض وجودی انسان متوفی به جنینی دیگر منتقل میشود. البته شی جوهری و ذاتی در بین نیست، ولی مع ذلک یک رابطه مشخص و معلوم ما بین مجموعه عناصر و اجزای جسم و جسد اولی با جسم و پیکر دومی وجود دارد.
به عبارت دیگر، همان گونه که عملی در اثر تعاقب علت و معلول منتج به عملی دیگر میشود، همچنین شخصیت انسانی یک موجود علت مستقیم و سبب اصلی وجود فرد انسانی دیگر است که دارای همان شخصیت است و در حیات دیگر جلوهگر میشود.
در یک متن این گونه توضیح داده شده است:
علایق و وابستگیهای جدید، در ادوار و توالی زندگیهای ثانوی به میل و اراده و نیروی کرمه بر آدمی تحصیل شده و انسان به سوی آنها کشانده میشود.مانند مردی که به مدد طنابی، که در این سوی خندقی از درختی آویخته، به آن سوی خندق میجهد و قرارگاه نخستین خود را ترک میکند و آن گاه در وجود ثانوی با وابستگی و تعلق به اشیا و محسوسات و دیگر چیزها به زندگانی تازه ادامه میدهد. علاقه و آگاهی سابق او به چیزهای معدوم، در «گذشته متروک» نامیده میشود و زندگی ثانوی او، که زندگی نخستین ریشه گرفته و تجدید حیات در یک وجود جدید است، «ولادت ثانوی» خوانده میشود. امّا مبرهن است که علایق او عیناً از زندگی سابق به حیات جدید راه نیافته و فقط وضع تازه او معلول محتوای زندگی سابق، یعنی کرمه، است که «تمایلات قبلی» یا «تصورات ذهنی سابق» و غیره نامیده میشود و موجب ظهور و بروز فعلی اوست. برای تجسم این معنی که عین علایق و آگاهیها از زندگی پیشین به حال حاضر منتقل نشده است ولی به کمک همان علایق متعلق به وجود قبلی (نظیر طنابی که به آن اشارت شد) این جهش صورت گرفته است، میتوان بازتاب صدا، انعکاس نور، نقش مهر و سایه و انعکاس آیینه را مثال آورد که بدون آن که از جایی دیگر آمده باشند موجودند یا، به عبارت دیگر، اصلشان معدوم، ولی آثارشان موجود است.
نباید چنان پنداشت که بودا قایل شده است که شخص سابق از شخص لاحق که ولادت جدید یافته جوهراً مختلف و ذاتاً متباین است، بلکه کرمه از یکی، در هنگام مرگ، به دیگری انتقال یافته است بدون این که این دومی عین اولی باشد. در حقیقت، مثل این است که بگوئیم روح از بدن متفاوت است، ولی روح و بدن یک چیز را تشکیل میدهند. البته معنای دقیق این مسئله بسیار پیچیده و غامض و فهم آن بسیار متعسر است. همین قدر به اختصار باید دانست که بودا بر آن است که یک نوع ایجاب و ایجاد درونی موجب بروز و تکوین حیات میشود و حیات نتیجه مجموع وجود بدن و روح است و همان قدر که معلول تابع فوری علت و نتیجه اثر قطعی مقدمه است، آن هر دو نیز تابع یکدیگرند یا عیناً مانند حرارت و نوری است که از شعله شمع فروزان به فتیله شمع خاموش به طور فوری و قطعی منتقل میگردد. بالاخره هر عمل یا قول یا فکر، که امروز از انسانی ناشی میگردد، به فردای او میرود و همچنین آثار وجود فردای او به پس فردا منتقل میشود و بر همین قیاس ابدالآباد این سلسله ادامه دارد.
در قضیه حیات مسأله تقدیر، فلسفه بودا بسیار قابل توجه و برجسته است. خلاصه قول او در این باره چنین است، هر چه در این عالم در زیر نظر و احساس در میآید، خواه در آفاق و خواه در انفس، خواه در محیط ظاهر و خواه در عالم ضمیر باطن، علی الدوام در حال سیر و حرکت است و جاویدان تغییر صورت و شکل میدهد. هیچ گونه طرح و نقشه مرکزی یا صانع مدبر مقتدری در آسمان نیست که همه موجودات را به یکدیگر مربوط و متحد ساخته باشد، بلکه یک وحدت عمومی نهانی در خود عالم وجود و جهان هستی موجود است، نفس هر فردی وقتی از برکات آرامش و آسایش این وحدت مطلق برخوردار میشود که کلمه «من» را فراموش کند، یعنی انانیت و «من» بودن او در عالم بیانتها و بیشکل «نیروانا» منحل شود. درست مانند قطرهای که از دریا جدا مانده است و عاقبت بعد از سیر و تحول طولانی به دریا باز میگردد، ظاهر ثبات و نمایش بقا در این عالم همه موهوم و پندار است و نفس نیز یک امر آزمایشی موقت بیش نیست. آنچه در عالم عمل حقیقت دارد آن است که انسان و سایر موجودات دستخوش تولد و تبدیل و زوال پیاپی هستند و خود میآیند و میروند و علی التوالی پدیدار میشوند و ناپدیدار میگردند. (جان بیناس، ۱۳۸۶، ص۱۹۳-۱۸۸)
ویل دورانت در اثر تاریخی و جاودانه خود، درباره روشنگری بودا نوشته است:
«بودا از ریاضت کشی دست برداشت و زیر درختی سایه گستر نشست، و در آنجا بیحرکت و ثابت قرار گرفت، و بر آن بود تا هنگامی که نوری بر دلش نتابیده، از محل خود برنخیزد. از خود سؤال کرد، منبع و سرچشمه اندوه، رنج و بیماری و پیری و مرگ انسانی چیست؟
ناگهان رؤیایی از توالی مرگها و تولدهای جریان حیات، پیش چشمش جلوهگر شد چنان دید که هر مرگی از رهگذر نوزادان بیاثر میشود، و در برابر هر گونه آرامش و شادمانی، یک تمنّا و ناخرسندی نو، یک ناکامی و درد و اندوه تازه پدید میآید.
بدینسان با اندیشهیی متمرکز و صافی و پاک … ذهن خود را به مرگ و نوزادگی موجودات متوجه کردم. در رؤیایی مصفا و ما فوق انسانی و آسمانی دیدم که موجودات عالی و دانیبدرنگ و خوشرنگ ،سعادتمند و شوربخت، همه میمیرند و از نو زنده میشوند و karma (کرمه) بر این ماجرا حکومت مطلق دارد. بر طبق این ناموس عمومی جهان، هر عمل نیک و بد در این دنیا، یا تجسم بعدی روح، پاداش و کیفر میبیند. رویای این توالی مرگها و تولدها که ظاهراً مسخره آمیز می کند، باعث آن گردید که بودا زندگی انسانی را مورد استهزاء قرار دهد. از این رو که قانون کارما (کرمه) خواهان تناسخ است تا روح از این رو بتواند تاوان بدکردارهای گذشته خود را بپردازد. ولی، اگر آدمی میتوانست یکسره با عدل و داد زندگی کند، نسبت به همه موجودات همیشه شکیبا و مهربان باشد، اگر میتوانست اندیشههای خود را به امور سرمدی پیوند دهد، به آن چیزها که، میآیند و میمیرند، دل نبندد، آنگاه شاید امکان داشت که از نو متولد شدن رهایی یابد و چشمه شر و تباهی بخشکد. اگر کسی میتوانست خواهشهای خود را به خاطر خویش فرو نشاند و در صدد میآمد که فقط نیکی کند، آن وقت تفرد که نخستین و بدترین وهم بشر است مغلوب میشد و روح نیز سرانجام در بیخودی سرمدی غرق میگشت.
در قلبی که از هر نوع خواهش شخصی پاک شده چه آرامشی میتواند وجود داشته باشد، به سعادت، نه آن طور که پیروان بت پرستی میگویند در این جهان قابل تحصیل است و نه آن طور که ادیان تصور میکنند، در آخرت قابل وصول است.
فقط آرامش است که میتوان آن را بدست آورد، نه تنها آرامش و تسکین دهنده خواهشهای از میان رفته است، آری، فقط نیروانا قابل تحصیل است. (ویل دورانت، ۱۹۸۰، ص۶۲۲-۶۲۱)
بودا چه میگوید؟
بودا پیشوای بودائیان هند است و بودا به روح و بهشت و دوزخ معتقد نبود ولی پیروانش نوعی روح پرستی برای خود درست کردند که با معتقدات بودایی هم سنگ نیست. بودائیان به روح عقیده نداشتند و تناسخ را قبول داشتند.
بودائیان میگویند: