شولته[۱۷۸] در تقسیم بندی دیگری، تنها سه مرحله را برای بروز پدیده جهانی سازی مطرح می کند که شامل: ۱) ظهور تصور جهانی: (تا قرن هجده) تفکر جهانی شدن[۱۷۹] در بین زرتشتیان و بودائیسم قبل میلاد و در بین مسلمانان بعد میلاد، طرح حقوق بین الملل در قرن شانزدهم، بحثِ اتحاد اجتماعی جهانی در قرن هجدهم و حتی تجارت بین قارهای قهوه، موجب بروز تصوراتی در خصوص جهانی شدن فعالیتها شد. ۲) جهانی شدن مقدماتی: (۱۹۵۰-۱۸۵۰) گسترش ارتباطات، بازارهای جهانی، ظهور نظامهای مالی بین المللی و فعالیتهای جهانی، اولین نشانه های تسریع جهانی شدن هستند. ۳) جهانی شدن در مقیاس وسیع: (از دهه ۱۹۶۰ به بعد) در این مرحله به واسطه پیشرفت تکنولوژی، جهانی شدن شتاب بیشتری گرفته و کماکان ادامه دارد. (بهروزیفر، ۱۳۸۱، ۲۷)
کستزورس[۱۸۰]، چهار دوره مختلف جهانی سازی را در نیمکره غربی مشخص می کند: ۱) آغاز غلبه بر اقیانوس، ارتباطات و تجارت از ۱۴۹۲ تا ۱۵۶۵ ۲) مهاجرت اجباری مردم آفریقایی و متعاقباً استقرار بردهداری در دنیای جدید غرب از ۱۶۵۰ تا ۱۷۹۰ ۳) افزایش تقدم در صدور کالاها بین ۱۸۸۰ و ۱۹۳۰ ۴) و دوره جدید جهانی سازی به معنای امروزی که از نیمهی دهه ۱۹۸۰ آغاز شد و هنوز ادامه دارد. (Suarez-Orozco and Qin-Hilliard, 2004, 15)
رایتزر مهمترین تغییراتی که امروزه بهعنوان منشأ جهانی سازی مطرح است را: ۱) ظهور ایالت متحده بهعنوان یک قدرت جهانی بعد از جنگ جهانی دوم ۲) ظهور شرکتهای چندملیتی (MNCs) 3) از میان رفتن اتحاد جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد میداند. (Ritzer, 2009, 41-43)
به طور کلی متفکران، جهانیسازی را از نظر مصداقی در سه دوره بررسی می کنند که عبارتنداز:
۱) دوره کهن: در امپراتوری قدیم، جهانی شدن بهمعنای فتح سرزمین بود و فقط بعد سیاسی داشت.
۲) دوره مدرن: از اواخر قرن شانزده، با نظام سرمایهداری ایجاد شد و بعد اقتصادی را نیز دربرگرفت.
۳) دوره پست مدرن: این دوره از دهه ۱۹۹۰ به بعد آغاز شد. جهانی سازی در این دوره، علاوه بر ابعاد سیاسی و اقتصادی، ابعاد دیگر فرهنگی، اجتماعی و حتی حقوق بشری را نیز دربرگرفت.
با توجه به دیدگاه های مختلف اندیشمندان، جهانی سازی پدیدهای جدید نیست، بلکه تاریخ آن به ظهور سرمایه داری و قبل از آن بازمیگردد. در واقع منشأ تاریخی جهانی سازی، اگر آن را میل گسترشطلبانهی کشورها بدانیم، به تمدنهای قدیم و حتی لشکرکشی شاهان برمیگردد؛ اما اغلب آغاز جهانی سازی را از سال ۱۸۱۵ و دهه ۱۸۸۰ را ـ که در آن کشورهای پیشرفته به استعمار جوامع ضعیفِ درحالتوسعه پرداختند ـ قسمتی از آن می دانند. در هر حال، مقدمات طرح تئوری جهانی سازی را میتوان تأسیس سازمان ملل در سال ۱۹۴۵ و پایان جنگ سرد در سال ۱۹۸۹ دانست.
گفتار دوم: مبانی نظری
۱- مبانی نظری تئوری سه جهان
طبق نظریه “سه جهان” مائوتسه تونگ[۱۸۱] در سال ۱۹۷۲، کشورهای جهان برحسب میزان سلطهای که بر دیگر کشورها داشتند به سه دسته تقسیم میشدند: جهان امپریالیسم شامل کشورهای پیشرفته سرمایهداری غربی، جهان سوسیال امپریالیسم یا امپریالیستهای درجه دوم شامل اتحاد شوروی سابق و اقمار آن و جهان سوم شامل بقیه کشورهای جهان.
مائو و پیروانش این نظریه را در سطح روابط بین المللی نیز تعمیم میدادند و مدعی بودند که کشورهای جهان سوم بهمثابهی روستاییان و دهقانان جهاناند که باید شهرهای جهان یعنی کشورهای امپریالیست را محاصره کرده، به تسلیم وادارند. (ساعی، ۱۳۸۹، ۱۵-۱۴)
در این راستا مائو در سال ۱۹۷۴ ضمن گفتگویی با کنت کائوندا[۱۸۲] رئیس جمهور زامبیا داشت، دیدگاه خود را درباره جهان وقت چنین بیان کرد: “به نظر من، ایالات متحدهی آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی (سابق) جهان اول را تشکیل میدهند. نیروهای بینابینی مانند ژاپن، کانادا و اروپا که بخش میانی را تشکیل میدهند، به جهان دوم تعلق دارند. ما جهان سوم هستیم، جهان سوم جمعیت عظیمی دارد. بهجز ژاپن، آسیا متعلق به جهان سوم است. همه آفریقا و نیز آمریکای لاتین نیز به جهان سوم تعلق دارند.” (آقابخشی، ۱۳۷۶، ۴۲۷) بهعقیدهی مائو جهان سوم باید با جهان دوم در برابر جهان اول متحد شود. دلیلی که وی برای بهشمار آوردن جمهوری خلق چین در زمره کشورهای جهان سوم به آن استناد میکند، این است که چین نمیتواند با کشورهای غنی و نیرومند در زمینههای سیاسی، اقتصادی و دیگر زمینهها برابری جوید و فقط میتواند در صف کشورهای فقیر درآید.
همچنین مائو معتقد بود که رابطه این سه جهان رابطه هرمی و مبتنی بر قدرت در سطح بین المللی بود، بدین معنا که جهان اول، جهان سوم را شدیداًً تحت سلطه و استعمار خود قرار داده و در ضمن جهان دوم را تابع معنویات خود کرده بود؛ بهعبارت دیگر بر همه جهان سیطره داشت و در این میان جهان دوم نیز به نوبه خود، جهان سوم را استثمار میکرد. (اسمیت، ۱۳۸۰، ۴۶) در واقع مائو بر نوعی برتری طبقاتِ قدرت میان سه جهان تأکید داشت که به ترتیب موجب استعمار جهان ضعیفتر توسط کشورهای قویتر میشد.
دکتر او.دومبانا، در تئوری سه جهان، اصطلاح جهان سوم را بر اساس معیارهای زیادی تعریف می کند. برای مثال، او معتقد است: “جهان سوم از نظر سیاسی بیانگر گروه کشورهایی است که به مکتب سرمایه داری یا بلوک کمونیست وابسته نیستند؛ اینها کشورهای غیرمتعهدند. همچنین جهان سوم از بعد اقتصادی به کشورهایی با ویژگیهای مشترک توسعه نیافتگی اطلاق می شود. به لحاظ جغرافیایی نیز جهان سوم شامل کشورهای آفریقایی، آسیایی و آمریکای لاتین است. این کشورها که به کمربند یا منطقه طوفان[۱۸۳] تعلق دارند، چنین نامیده میشوند، چون متحمل مصائب بسیاری شدهاند. از جمله مبارزه به خاطر آزادی ملی و استقلال اقتصادی. (Udombana, 2000, 754-755) بدینترتیب جهان سوم، بهجهت واقع شدن در ناحیه جغرافیایی نیمکرهی جنوبی، شکل گیری در عصر تاریخی مستعمرهسازی، همچنین به دلیل موقعیت اقتصادی عقبماندهی خود، مفهومی ژئوپولیتیک دارد.
با وجود اینکه در واقع این خود رهبران جهان سوم بودند که از اصطلاح جهان سوم، برای عدم تعهد سیاسی بلوکی که در اختلافات جنگ سرد میان شرق وغرب وجود داشت، استفاده میکردند؛ (ساعی، ۱۳۸۴، الف، ۲۳) اما به تقسیم بندی سه جهان و اصطلاح جهان سوم، انتقادات زیادی وارد شد. در این راستا، حتی وقتی سووی برای نخستینبار اصطلاح جهان سوم را در ۱۹۵۲ بهکار برد، آن را “پدیدهای هیچ انگاشته، بهره کشی شده و خوار شمرده شده، قلمداد کرد.” (توکلی، ۱۳۸۵، ۸۴) این اصطلاح همچنین مورد انتقاد بعضی سوسیالیستها مثل قوام نکرومه[۱۸۴] رئیسجمهور و رهبر جنبش آزادیبخش مردم غنا و فرانتس فانون[۱۸۵] نظریهپرداز فرانسوی-الجزایری قرار گرفته است.
نکرومه درباره اصطلاح جهان سوم معتقد است: “در واقع دو جهان وجود دارد، یکی جهان انقلابی و سوسیالیستی و دیگری جهان ضدانقلابی و سرمایهداری با کلیه ملحقات استعماری و امپریالیستی آن، بنابرین اصطلاح جهان سوم، عبارتی است که به غلط به کار برده شده است و معنای همه چیز و هیچ چیز میدهد.” (چیلکوت، ۱۳۷۶، ۳) همچنین فیلسوف سیاسی خانم هانا آرنت در انتقاد به این عبارت میگوید: “جهان سوم یک واقعیت نیست، بلکه یک ایدئولوژی است.” (Arendt, 1972, 209)