۳- باور به کنترل شخصی و نارضایتی از بدن
ادراک فرد از اینکه تحت کنترل خویشتن است (منبع کنترل درونی[۱۱۸]) یا نیروهایی خارج از خودش او را کنترل میکنند (منبع کنترل بیرونی[۱۱۹]) با تن انگاره رابطه دارد. پژوهش نشان داده است که افراد دارای منبع کنترل درونی، بازداری بیشتری بر رفتارهایشان دارد و به طور مثال اگر تصمیم به کاهش وزن بگیرد، خود را در این کار توانمندتر و موفق تر می بینند که به نوبه خود منجر به اعتماد به نفس بیشتر آنان می شود. در حالی که افراد دارای منبع کنترل بیرونی باور دارند که خودشان نمی توانند نقشی در فرایند دستیابی به تن انگاره ی آرمانی داشته باشند که به احساس بی ارزشی، درماندگی، نارضایتی از بدن و ضعف اعتماد به نفس آنان می انجامد.
۴- نظریه ی ناهمخوانی خود[۱۲۰]
این نظریه ابتدا به منظور تبیین فرایندهای اجتماعی- شناختی ارائه شد که در دوران نوجوانی رخ میدهند و سبب تمایز بین خود آرمانی[۱۲۱] و خود واقعی[۱۲۲] میشوند. این نظریه بیان میکند که خود با تمایز بین خود واقعی، خود آرمانی و خودی که دیگران انتظار دارند، شکل میگیرد و خود آرمانی و خودی که دیگران انتظار دارند به عنوان هنجارهای ارزیابی خود یا چارچوبهای مرجع خود عمل میکنند. به این ترتیب، تفاوت بین این هنجارهای ارزیابی خود و خود واقعی سبب کاهش انگیزه، حالتهای هیجانی منفی و رفتارهایی همچون نارضایتی از بدن و آشفتگی خوردن می شود. گرچه” ناهمخوانی خود” فرایندی شناختی است، اما میتواند به وسیله عواملی محیطی هم متأثر شود. به طور مثال، در بررسی ها مشخص شده است که ” ناهمخوانی تن انگاره”[۱۲۳]، تحت تأثیر مواجهه با تبلیغات مربوط به کلیشه های جنسی در رسانه ها قرار میگیرد.
بر اساس این نظریه بدن آرمانی لاغراندام میتواند منجر به ناهمخوانی بین وضعیت موجود فرد به لحاظ بدنی و تن انگاره های آرمانی او شود، در حالی که تصاویر چاق میتوانند تأثیری برعکس داشته باشند(ناواس، پاکستون، آلسکر[۱۲۴]،۲۰۰۷).
۵- نظریه ی طرحواره ی خود[۱۲۵]
نظریه ی “طرحواره ی خود” به سازههای شخصی افراد از الگو و شکلی از بدنشان توجه دارد که هرفرد را از دیگری متمایز میکنند. الگوی شکل بدن از بازشناسی خود فرد از بدنش، از واکنشهای دیگران به بدنش و از تأثیرات اجتماع و رسانه ها ریشه میگیرد.
میرز و بیوکا( به نقل از پاکستون و همکاران، ۲۰۰۵) گزارش میکنند که تن انگاره ثبات ندارد و نسبت به برگه های اجتماعی حساس است. بر اساس تئوری طرحواره ی خود چهار نوع بدن را می توان از هم متمایز کرد:
الف) بدن آرمانی معرف جامعه[۱۲۶] (بدن آرمانی که فرهنگ تعریف میکند).
ب) بدن آرمانی درون فکنی شده[۱۲۷] (بدن آرمانی که هم به وسیله ی فرهنگ و هم خود فرد تعریف شده است).
پ) بدن واقعی (بدنی که فرد دارد).
ت) بدن ادراک شده(تصوری که فرد از بدنش دارد).
ناهمخوانی و عدم تجانس بین بدن عینی و بدن ادراک شده با بدن آرمانی درون فکنی شده، ممکن است منجر به انتقاد از خویشتن و کاهش عزت نفس شود. باور بر این است که رسانه های جمعی بدن آرمانی درون فکنی شده زنان را به سوی بدن آرمانی معرف جامعه سوق میدهند. به این معنا که تن انگاره ی آرمانی شخص، لاغر ولاغرتر می شود تا به حدی که با شکل بدن لاغر غیرواقع بینانه ای که در رسانه های جمعی ارائه می شود، برابری کند.در مردان این تاثیر به شکلی گرایشی غیر واقع بینانه به سمت بدنی ستبر و فوق العاده عضلانی است.
اسناد کلیدی طرحواره ی خود ظاهر است. افرادی که توجه بیشتری به ظاهرشان دارند، احتمالاً به اطلاعات مربوط به ظاهر تمرکز بیشتری میکنند و از این اطلاعات به منظور داوری ظاهر شخصی شان به عنوان یک ملاک مرجع استفاده میکنند. مطالعه ای روی ۱۶۸ دانشجوی مونث آمریکایی نشان داده است که بالا بودن توجه به ” طرحواره ی ظاهر خود”[۱۲۸] میتواند منجر به کاهش اعتماد به نفس، تن انگاره منفی و احساسات ناخوشایند شود(پاکستون و همکاران،۲۰۰۵).
۶- نظریه ی شیی انگاری[۱۲۹]
نظریه ی شیی انگاری بیان میکند که اجتماع زنان را وادار میکند تا خود را به عنوان اشیایی بر اساس ظاهرشان بنگرند. هر چه که جوامع انسانی بر بدن آرمانی لاغراندام برای زنان ارزش بیشتری بگذارند، بیشترآن را عمومیت ببخشند و بیشترالقا کنند، بدن زنان نیز با نگاه شیی بیشتر مورد توجه قرار میگیرد و سبب افزایش بیشتری در نارضایتی زنان از بدنشان می شود. به علاوه تبلیغات موجود در جوامع یا تمرکز بر اجزای پیکر زنان سبب می شود که هم خود زنان و هم دیگران به آنان نگاه شیی داشته باشند.(گریپو و هیل[۱۳۰]،۲۰۰۸).
۷- نظریه فمنیستی[۱۳۱] (زن گرایی)
بر اساس این دیدگاه، زنان قربانیان جامعه ای هستند که در آن بر اهمیت لاغری و جذابیت تأکید می شود و در آن، زنان به عنوان افرادی دارای جایگاه پایین تر در نظر گرفته میشوند که زنانگی آن ها با ضعف و کوچکی همراه است. نظریه ی شیی انگاری که از آن بحث شد به زعم بسیاری ریشه در رویکرد فمینیستی دارد.
مک کینلی[۱۳۲](به نقل از مونرو و هون[۱۳۳]،۲۰۰۵) نشان داده است که زنان با درون فکنی الگوها و ملاکهای فرهنگی در مورد الگوی آرمانی زیبایی تن و ناتوانی و شکست در دستیابی به این ملاکها دچار تجربه “شرم بدن”[۱۳۴] میشوند و نارضایتی از بدن را تجربه میکنند. نظریه پردازان فمیینیست با تکیه بر رویکرد “برساختگی اجتماعی”[۱۳۵]، چارچوبی با اهمیت برای فهم تجربه های بدنی زنانه در فرهنگ غرب واین که چگونه این تجارب منجر به نارضایتی از بدن میشوند، فراهم کردهاند. این نظریه پردازان بر این باور هستند که تجارب منفی با بدن و ظاهر جسمی در زنان به وسیله ی القای نقشهای جنسیتی وفشار رسانه های جمعی ایجاد می شود(گریپو و هیل،۲۰۰۸).
۸- نظریه ی شناختی- رفتاری
نظریه ی شناختی-رفتاری به عنوان یک مدل توسط کش (۱۹۹۴) ارائه شد. بر اساس این مدل تجارب گذشته ی افراد همچون تجاربی که با والدین و یا همسن و سالانشان دارند، استادهای شخصی و عوامل فرهنگی میتوانند نگرشها و طرحواره های مربوط به تن انگاره را که همان ارزیابی تن و سرمایه گذاری بر بدن است، تحت تأثیر قرار دهند (ورتایم،پاکستون بلانی،۲۰۰۴؛ تیگمن و سلتر[۱۳۶]،۲۰۰۳).
بعد از آنکه افراد از تجارب خود درون دادهایی را فراهم کردند، به ارزیابی ظاهر خودشان به گونه ای مثبت یا منفی می پردازند. بنا به این مدل، عوامل متعددی در آماده سازی و تداوم تجارب منجر به تن انگاره ی گذشته و شکل دادن به تن انگاره ی فعلی افراد نقش دارند. این عوامل عبارتند از:
الف-گفتگوهای درونی (افکار، تعبیر و تفسیرها و نتیجه گیریها)، ب- طرحواره ی ظاهر، پ- هیجانهای مرتبط با تن انگاره و ت- فرایندهای انطباقی و خودنظم بخشی.
شکل ۴-۲ مدل شناختی- رفتاری کش برای تن انگاره و نارضایتی از بدن را نشان میدهد.
شکل ۴-۲ مدل شناختی- رفتاری کش برای تن انگاره و نارضایتی از بدن (به نقل از کش، ۱۹۹۴)
تجربه های گذشته