اصطلاح «گفتمان» معانی مشترک رویدادها در روابط فردی، الگوی روابط در طول زمان و ایجاد معانی مشترک در سطوح مختلف را شامل می شود. با این وجود مفاهیم مشترک هنگمیکه افراد به دلیل تغییر همسر یا تغییر کشور (یا هر دو) برای معنادار کردن زندگی خود معانی جدیدی را میپذیرند ممکن است به ضرورت یا به اختیار تغییر کند. معانی قدیم و جدید ممکن است درون یا میان نسلها تنش شدیدی ایجاد کند و توافق بر سر معانی مشترک همیشه ممکن نیست. بنابرین برای بسیاری از بزرگسالان و کودکانی که موقعیت و زمینه زندگی آن ها به طور چشمگیری تغییر کرده بسیار مهم است که به مفهوم «زندگی موازی» توجه شود.
گفتمانهای اجتماعی، یعنی توصیفات مشترک دیگران از ما که جنبه هایی از هویت ما را نیز میسازد مثل «تک والد»، «شخص عبوس»، «مادرخوانده» یا «طبقه پایین» نیز مفاهیمی هستند که میتوانند تأثیر منفی زیادی در درمان داشته باشند. با در نظر گرفتن گفتمانهای اجتماعی وسیعتر و تأثیرا خاص آن ها بر افراد و افکار آن ها درباره خودشان، هر خانواده میتواند درک روشنتری نسبت به عوامل مؤثر بر زندگی روزمره خویش داشته باشد.
دیدگاه روانپوشی عمدتاًً مبتنی بر الگوی روانکاوری است، اساساً نظریه ای سایق نگر به شمار میآید، و بر تعامل و تأثیر متقابل نیروهای متضاد درونی فرد توجه دارد. با اینکه درمان مبتنی بر این الگو ظاهراًً فقط به شخصیت فرد بیمار توجه دارد، لیکن تأثیر بافت خانوادگی در تکوین شخصیت عنصر مهمی در این نظریه تلقی می شود.
یکی از طلایه داران خانواده درمانی به نام ناتان آکرمن سعی کرد نظریه روانکاری (با گرایش درون روانی) را به نظریه سیستم ها (با تأکید بر روابط بین فردی) پیوند دهد. او بدهکاری خانواده را ناشی از نارسایی در مکمل بودن نقش ها میان اعضای خانواده و تعارضات ناگشوده دائمی (درون و مابین اعضای خانواده) و همچنین بلاگردانی پیشداورانه میدانست. اقدامهای درمانی او با هدف جداسازی و گرشودن همین آسیبهای در هم تنیده، صورت می گرفت.
امروزه، موضع روانپوش عمدتاًً مبتنی بر نظریه نیروگدازی فردی است. در این نظریه، برخلاف نظریه درون روانی و سایق نگر فروید، بر نیاز اولیه کودکان برای دلبستگی به فرد مراقب، و تحلیل آن دسته از بازنماییهای روانی- یا (افراد)- درونی شده ای تأکید می شود که هنوز هم به دنبال کسب خشنودی از طریق روابط دوران بزرگسالی هستند.
فریمو، اسکینر، و شارف سه نمونه از رویکردهای درمانی مبتنی بر نیروگذاری فردی را ارائه کردهاند. فریمو معتقد است تعارضهای درون روانی نا گشوده ای که از خانواده مبدأ نشأت می گیرند، به شکل فرافکنیهایی که بر روی افراد صمیمی کنونی مثل همسران یا فرزندان میشوند، به حیات خود ادامه میدهند. علاقه او به حل و فصل و نهایتاًً رفع همین درون فکنده هاست؛ فریمو در خلال این فرایند، ابتدا فقط با زوجین کار میکند، بعد، با گروه زوجین مشغول به کار می شود و سپس جلسات مجزایی را با هر همسر و اعضای خانواده مبدأ وی برگزار می کند.
رابین اسکینر مدعی است بزرگسالانی که مشکل ارتباطی دارند، از دیگران انتظارات غیر واقع بینانه ای دارند که به صورت نظامهای فرافکنی است و با کاستیهای دوران کودکی ارتباط دارد. زوجین که غالباً نظامهای فرافکنی ناهمسانی دارند، سعی میکنند موقعیتی را در رابطه زناشویی خویش ایجاد کنند که بتوان تجربه گمشده (گذشته) را با بهره گرفتن از آن احیا کرد، و طرف مقابل کاستی مذبور را جبران کند. زوجین که در اثر این وضعیت ناکام می مانند، ممکن است فرافکنی های مذبور را به سوی یک فرزند هدایت یا به وی منتقل کنند، و لذا کودک بیمار خواهد شد. اقدامات درمانی اسکنیر، به ویژه در نوع گسترش یافته آن، معطوف به تسهیل افتراق و تفکیک میان زوجین است، به نحوی که هر کدام بتواند فردیت و استقلال بیشتری بیابد.
شارف و شارف از رویکردی استفاده میکنند که شدیداًً روانکاوی است، مطالب ناهشیار را فرا میخواند، دست به تفسیر می زند، بینش ایجاد میکند، و برای کمک به خانواده جهت یادگیری نحوه دخالت افراد درونی شده در روابط کنونی خانوادگی، از انتقال و انتقال متقابل استفاده میکند. یک هدف اصلی آن است که اعضای خانواده تأیید کننده نیازهای دلبستگی، فردیت، و رشد و کمال شخصی باشند.
ایوان بوزورمنی –نِگی و همکارانش به ضوابط اخلاقی خانوادگی و میراثهای بین نسلی توجه دارند و نیز این مطلب که عوامل اثر گذار گذشته چه تأثیری بر کارکرد امروزین تمامی اعضای خانواده بر جای میگذارد. در این دیدگاه، خانواده حاوی وفاداریهای نامشهود-یا تعهداتی- است که ریشه در نسلهای گذشته دارد و همچنین حقوق پرداخت نشده ای دارد که باید پرداخت شوند. در رویکرد درمانی بافتِ نگر بوزورمنی- نِگی سعی می شود رفتار مسئولیت پذیر و قابل اعتماد مجدداً تولید شود و حقوق تمامی اشخاص به حساب آید. هلم اشتیرلین نیز در رویکردی مشابه، به این موضوع توجه دارد که خانواده بیماران اسکیزوفرنیایی و همچنین بیماران مبتلا به بی اشتهایی روانی چگونه این حسابهای نامشهود را حفظ میکنند، و بیمارِ آشکار را مأمور حل و فصل این مشکلات زیربنایی میسازند.
خانواده درمانگرهای تجربه نگر/ انسان گرا از رویارویی درمان صریح با اعضای خانواده برای کمک به تسریع سایق طبیعی خانواده جهت رشد و شکوفایی توان بالقوه یکایک اعضا استفاده میکنند. این رویکرد که اساساً غیر نظری و غیر تاریخچه نگر است، بر بینش و تفسیر تأکید دارد. این امر، در وهله اول از طریق تعاملهای خانواده و درمانگر که تجربه ای رشد افزا فراهم می آورد، صورت میگیرد.
کارل ویتاکر و والتر کمپلر دست اندرکاران اصلی رویکرد تجربه نگر هستند. ویتاکر که تقریباً از ۳۰ سال پیش نشانه های بیماران اسکیزوفرنیایی را علایمی دال بر وقفه در رشد و کمال میدانست، کماکان به کار خود با خانواده ادامه میدهد و بر موانع درون روانی و بین فردی برای رشد و پختگی تأکید می ورزد. رویکرد خانواده درمانی وی که غالباً شامل یک یار درمانگر نیز می شود، به قصد تأکید بر تجارب واقعی و همچنین نمادینی که منبعث از فرایند درمان هستند، طراحی شده است و می کوشد تا به روشنگری خانواده بپردازد. ویتاکر گاه این ادعا را دارد که مداخلات وی عمدتاًً تحت مهار ضمیر ناهشیار او قرار دارند و گاهی اوقات، نوعی «رواندرمانی مهملات» را که به منظور یکه خوردن، گیج شدن، و سرانجام به فعالیت درآمدن نظام خانواگی متوقف یا مختل طراحی شده است، اجرا میکند. در طی این فرایند، او در پی تجربه رشدافزا برای خویش نیز هست، و اعتقاد دارد درمانگری که به لحاظ درمانی از این رویارویی نفع شخصی نبرده باشد، چیز چندانی به خانواده ارزانی نخواهد کرد.