این سخن سنائی تعبیر دیگری است ازین گفتۀ ابوعلی دقاق عارف قرن چهارم که « جَوَّ زُوا اَن یکونَ مِثلُ محمّدٍ (ص) فی جلالهِ قَدرِهِ رَسُولاً . هذا هُوَ الضلالُ البَعید ! »( تفسیر لطایف الاشارات ، قشیری ۳/۷۷ )
یعنی [ و عامۀ مردم ] « روا دانسته اند که اشیاء تراشیده از سنگ و چوب خدایِ موردِ پرستش قرار گیرد . و در شگفت شده اند از اینکه کسی همچون محمد (ص) با همه جلالت قدرش ، پیامبر باشد . این است گمراهی بزرگ !
چیست جز قرآن رَسَنهای الهی مر ترا
تا تو اندر چاه حیوانی و شَهوانی دری
با رسنهای الهی چرخها گردان و تو
تن زده در چاه و کوهی بر سر کاهی بری
چون رَسَنهای الهی را گذر بر چنبر است
پس تو گر مرد رَسَن جوئی چرا چون عرعری؟
از برای او چو چنبر پای بر سر نه یکی
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
کاین چنین مردان گذارند این رسن را چنبری
تا به خشم و شهوتی بر منبر اندر کوی دین
بر سر داری، اگر چه سوی خود بر منبری
هر دو گیتی را نظام از راستی دان زانکه هست
راستی میخ طناب خیمه نیلوفری
هیچ رونق بود اندر دین و ملت تا نبود
ذوالفقار حیدری را یار، دست حیدری؟
راستی اندر میان داوری شرط است، از آنک
چون الف زو دور شد، دوری بود نه داوری
زاء زهدت کرد با نون نفاق و حاء حرص
تا نمودی زٌهد بوذر بهر زر نوذری
از پی رد و قبول عامه خود را خر مکن
زانکه کار عامه نبود جز خری یا خرخری
گاو را دارند باور، در خدائی، عامیان
نوح را باور ندارند از پی پیغمبری
ای سنائی، عرضه کردی جوهری کز مرتبت
او تواند کرد جان بی عرض را جوهری
چشم ازین جوهر همی برداشت نتوان، از بها
کانکه بی چشم است بفروشد به یک جو جوهری
۱۵-۱-۴ بمیر ای حکیم !
در این ابیات که جنبه آموزشی و روان شناسانه و اخلاقی دارد و می گوید : بمیر قبل از اینکه بمیری ! زیرا این زندگی بقایی ندارد و روزی باید رهایش کنی ؟ پس امروز آن را رها کن ( منظور امیال و هوی و هوس دنیوی را ) همان گونه که گرگ نمی تواند ، چوپانی گله کند . این دنیا هم نمی تواند زندگانی جاویدان به تو عطا کند پس رهایش کن !
یکی از اندیشه های مرکزی در شعرهای سنائی، تأمل در پدیدار شناسی آن است و بی گمان قبل از سنائی کسی تا بدین حدّ، چشم اندازهای گوناگون این مسأله را بدین خوبی، در شعر فارسی تصویر نکرده است. با اینکه مسأله مرگ با پذیرفتن عقاید دینی برای همگان، باید، یک مفهوم داشته باشد، می بینیم که سنائی این پدیده را از دیدگاه عرفانی، مذهبی و اجتماعی می نگرد و تأملاتی ژرف درباره آن دارد که بدون شک در تاریخ شعر فارسی بی سابقه است.
اجمالاً باید دانست که«مردن از» بمعنی چشم پوشی و نادیده انگاشتن است. مردن از کسی یا چیزی بمعنی صرف نظر کردن و نادیده گرفتن آن است و معنی حدیث بسیار مشهور: «موتوا قبل ان تموتوا» (مرصاد العباد ۳۵۹) «بمیرید پیش از آنکه بمیرید» چیزی نیست، جز چشم پوشی از چیزهایی یا کسانی و در چنین مردنی است که آدمی از حرص و شهوت و دیگر عوامل آزار دهنده رهائی می یابد. از تجربه مرگ ارادی یا مرگ پیش از مرگ- که جنبه آموزشی و روانشناسانه و اخلاقی دارد- اگر بگذاریم، درین قصیده حکیم سنائی چشم اندازهای مرگ در مفهوم عام آن را نیز مورد نظر قرار می دهد و از دیدگاه فردی و اجتماعی به نکاتی می رسد که این پدیده را – از آن چهره هراس آوری که برای همگان دارد- تا حدی خارج می کند و در آخر قصیده به این نتیجه می رسد: اگر مرگ، هیچ گونه آسایش و راحتّی ندارد، آیا نه این است که ما را، اگر مردمانی بد خوی هستیم، از بد خویی می رهاند و اگر مردمانی خوش خوی هستیم از دیدن بد خویان؟
بمیر ای حکیم، از چنین زندگانی
کز این زندگانی چو مردی بمانی
ازین زندگی زندگانی نخیزد
که گرگ است و ناید ز گرگان شبانی
و در این بیت عرفانی بیان می دارد : سیرِ عرفانی و سلوک راه مردان جستجو کن ؟ و از حرکتی که به جایی منجر نمی شود . و از آن کمالی حاصل نمی شود اذعان و دوری کن.
وزین زندگان سَیر مردان نیاید
ور آید بود سَیر سَیرُ السَوانی
سنائی در این بیت عرفانی و اخلاقی از مرگ تلقی مثبتی دارد و آن را دریچه ای به سعادت می داند . اجل را به صورت همای ( که مرغ سعادت است ) تصویر کرده است . و مرگ جسم و ظاهر که موجب فنای قالب خاکی است از آن روی به مرگ تعبیر کرده است که عقیده دارد معنیِ آدمی که جان اوست ، با مرگ جسم ، از میان نمی رود .
به پیش هُمای اَجل کَش، چو مردان،
به عیّاری این خانه استخوانی
ازین مرگ صورت، نگر تا نترسی
ازین زندگی ترس کاکنون در آنی
سنائی در این ابیات زٌهد که تأکید بر مرگ دارد . و مرگ ، گامی است در جهتِ تکامل انسان و او را از مرحلۀ جمادی و نباتی و حیوانی به مدارج عالی نفس و عقل و روح می رساند . و عالم نفس و عقل سه خط خدای اند که تا از حدّ خاک و عالم ماده بیرون نیایی ، نمی توانی مدارج را درک کنی.
به نفسی و عقلی و امرت رساند
ز حیوانی و از نباتی و کانی
سه خطِّ خدایند ، این هر سه ، لیکن
ازین زندگی تا نمیری ندانی
سنائی در این بیت زاهدانه می گوید : از اسبِ جسم خویش فرود آی و از آن غایب شو تا بتوانی باشۀ روحت را به پیشگاه حق پرواز دهی .
پیاده شو از لاشه جسم و غایب