بخش سوم :رفتارهای کاری معکوس
۲-۳-۱- رفتارهایکاریمعکوس
رفتارهایکاریمعکوس به این صورت تعریف میشوند: ” رفتار اختیاری اعضای سازمان که نقض کننده هنجارهای سازمانی مهم است که رفاه سازمان و/یا اعضایش را تهدید میکند (بنت و رابینسون، ۲۰۰۰، ۳۵۹). اگرچه مطالعات اولیه در مورد. رفتارهایکاریمعکوس متمرکز بر رفتارهای ویژه مثل سرقت از محل کار یا بی ادبی نسبت به همکاران بودند. هولینگر[۱۳۸] (۱۹۸۶) رفتارهایکاریمعکوس را به عنوان انحرافات و تعدی های مرتبط با اموال (مثلا حیف و میل کردن اموال کسب و کار) و انحرافات و تعدی های مرتبط با تولید (مثلا نقض هنجارها در انجام وظایف) توصیف کرد(جانگ[۱۳۹] ویون،۳۷۰،۲۰۱۲).
فوکس[۱۴۰] و اسپکتور (۱۹۹۹) مطرح کردند که رفتارهایکاریمعکوس شامل انحرافات مرتبط با اموال و خسارت مادی مثل از زیر بار مسولیت شانه خالی کردن، تأخیر و غیبت عمدی، سرقت یا حیف و میل اموال شرکت و همچنین رفتارهای جسارت آمیز یا خشن نسبت به همکاران هستند(فوکس و اسپکتور،۹۱۶،۱۹۹۹). فوکس و همکاران (۲۰۰۱) بیان کرند که. رفتارهایکاریمعکوس رفتارهای منفی کارکنان نسبت به سازمانها و همکاران هستند(فوکس و همکاران،۲۰۰۱). هارپر[۱۴۱] (۱۹۹۰) توضیح داد که رفتارهایکاریمعکوس به صورت جدی به سازمانها لطمه میزنند
۲-۳-۲- رابطه میان هوش هیجانی و رفتار شهروندی معکوس
اغلب مطالعات در مورداهمیت مدل عملکرد انسان با توجه به هوش هیجانی این تئوری را مورد انتقاد قرار دادهاند که دانش، تواناییها و مهارتهای ویژه یک فرد تعیین کننده عملکرد یک سازمان باشد.این دیدگاه می گوبد که عواطف کارکنان از تواناییهای فکری شان درتعیین عملکرد بلندمدتشان اهمیت بیشتری دارند(سونگ[۱۴۲] و همکاران ۲۰۱۰،۱۳۷).
مارتین [۱۴۳]و همکاران (۱۹۹۸) اعتقاد داشتند که هوش هیجانی کارکنان در پیشگیری از رفتارهای منفی ایفای نقش میکند. به علاوه مایر[۱۴۴]و همکاران (۲۰۰۰) توضیح دادند که اگر هوش هیجانی کارکنان بهبود یابد رفتارهای انحرافی مرتبط با وظایف سازمانی به میزان قابل توجهی کاهش مییابند و به این ترتیب روابط منفی میان هوش هیجانی کارکنان و رفتارهای انحرافی آنان را آشکار میسازند. به علاوه اسپکتور[۱۴۵] (۱۹۹۷) مطرح کرد که رفتار شهروندی معکوس از جمله ناشی از ابهام در روابط انسانی و عدم اختیار عمل هستند در حالی که گلومب[۱۴۶]( ۲۰۰۲) ادعا کرد که مشخصات شخصی کارکنان (مثل عواطف یا ستیزه گری ) عوامل تعیین کننده رفتار شهروندی معکوس بودند (جانگ[۱۴۷] ویون،۳۷۰،۲۰۱۲).
مارکوس[۱۴۸] و شولدر (۲۰۰۴) و هپورس[۱۴۹] و تولر (۲۰۰۴) خود-کنترلی را به عنوان یک عامل مقدم رفتار شهروندی معکوس ذکر کردند و بیان داشتند از آنجا که هوش هیجانی توانایی کنترل خود است آنهایی که خودشان را خوب کنترل میکنند توانایی عالی برای انجام کار هیجانی دارند و اینکه این امر تاثیر منفی روی رفتار شهروندی معکوس کارکنان دارد (بشتولدت[۱۵۰] و همکاران، ۲۰۰۷،۴۷۹).
سالگادو[۱۵۱] (۲۰۰۲) و کولبرت [۱۵۲]و همکاران (۲۰۰۴) اشاره کردند که پیوسنگی و انسجام هیجانی کارکنان تاثیر منفی روی رفتار شهروندی معکوس دارد. اوستین[۱۵۳] و همکاران ( ۲۰۰۵) و ماوروولی[۱۵۴] و همکاران (۲۰۰۷)استدلال کردند که عدم وجود هوش هیجانی نه تنها سبب رفتارهای منفی در سازمانها می شود بلکه همچنین از چشم انداز کلان رفتارهای ضداجتماعی را در پی دارد(جانگ[۱۵۵] ویون،۳۷۱،۲۰۱۲).
سی یو [۱۵۶](۲۰۰۹) رابطه علی و معلولی میان هوش هیجانی و رفتارهای منفی را شناسایی کردند. به طور خلاصه وقتی کارکنان قادر به کنترل عواطفشان نیستند احتمالا در تعاملات اجتماعی شکست می خورند و عواطف منفی را تجربه میکنند و این منتهی به رفتار شهروندی معکوس می شود .بر اساس این مطالعات می توان فرض کرد که عواطف منفی، فقدان خود-کنترلی و عدم پیوستگی و انسجام عواطف تجربه شده توسط کارکنان زمانی میتواند رخ دهد که آن ها فاقد هوش هیجانی هستند(سی یو،۵۵۴،۲۰۰۹).
بخش چهارم:پیشینه تحقیق
۲-۴- پیشینه تحقیق
اصطلاح هوش هیجانی برای اولین بار در دهه ۱۹۹۰ توسط دو روانشناس به نامهای جان مایر و پیتر سالووی مطرح شد. آن ها اظهار داشتند کسانی که از هوش هیجانی برخوردارند میتوانند عواطف خود و دیگران را کنترل کرده، بین پیامدهای مثبت و منفی عواطف تمایز گذارند و از اطلاعات هیجانی برای راهنمایی فرایند تفکر و اقدامات شخصی استفاده کنند (سبحانی نژاد و یوزباشی، ۱۳۸۷)
دانیل گلمن، صاحب نظر علوم رفتاری، اولین کسی بود که این مفهوم را وارد عرصه سازمان نمود. گلمن هوش هیجانی را استعداد، مهارت و یا قابلیتی دانست که عمیقا تمامی تواناییهای فردی را تحت الشعاع قرار میدهد (سبحانی نژاد و یوزباشی ۱۳۸۷)
گلمن در سال ۱۹۹۴ و اوایل ۱۹۹۵ بر آن شد که کتابی در مورد سوادآموزی هیجانی تالیف کند. وی برای این کار از تعدادی مدارس دیدن کرد تا ببیند مدارس برای رشد هیجانی دانشآموزان از چه روشهایی استفاده میکنند، او همچنان جهت تالیف خود مطالعاتی داشته است تا اینکه با نظرات مایر و سالووی آشنا میشود. سرانجام کتابی در سال ۱۹۹۵ تحت عنوان هوش هیجانی توسط گلمن تالیف میشود. وی در این کتاب اطلاعاتی پیرامون مغز، هیجانات و رفتار گردآوری نموده است و برخی از عقاید خود را نیز در این کتاب مطرح کرده است. او نتوانست توجه محققین و علاقمندان به هوش را به خود جلب کند، این کتاب به میزان زیادی موجب انتقادهای جدی از سوی برخی محافل دانشگاهی گردید اما کتاب دوم او یعنی «هوش هیجانی در محیط کار» (۱۹۹۸) توانست به بسیاری از ابهامات پاسخ دهد. اما کسی که توانست هوش هیجانی را بر سر زبانها بیاورد و در سطح جهان مطرح کند و از نظریه به کاربرد نزدیک سازد، دانیل گلمن (۱۹۹۵) است (گلدسون نواکا ،۸۶۶،۲۰۰۹) .