نمونه هایی از تقسیم بندی نظریه های شخصیت عبارتند از:
۱-۲-۴-۲ نظریه صفات
در نظریه صفات سعی بر این است که خصوصیات اساسی فرد که جهت دهنده ی رفتار اوست تفکیک و توصیف شود. در این رویکرد، به شخصیت اجتماعی فرد توجه می شود و بیشتر توصیف شخصیت و پیشبینی رفتار مورد توجه است تا رشد شخصیت. در نظریه های صفات مردم از جهت ابعاد یا مقیاس هایی چند که هر یک نمودار یک صفت است متفاوت شمرده میشوند. به این ترتیب در رویکرد صفات به این توجه می شود که هر فرد در ابعاد مختلف چه جایگاهی دارد (اتکینسون و همکاران، ۱۳۸۸).
نظریه صفات بر اساس پیش فرض هایی است که در اینجا به بعضی از آن ها اشاره میکنیم
-
- صفات شخصیت، گرایش های عمومی پایه ای است که عامل ثبات رفتار خود محسوب می شود.
-
- بعضی از صفات، سطحی و محدود است و بعضی دیگر زیربنایی و عام و احتمالاً عامل ثبات رفتار خود، صفات اخیر است.
-
- آمادگی ها و گرایش های پایه ای از طریق آزمون های موضوعی شخصیت ارزیابی می شود.
- رفتارها و اظهارات خود درباره خود، نشانه هایی از این صفات به حساب میآید.
یکی از ضعف های نظریه صفات این است که درباره تغییر و چگونگی جهت گیری هر یک از صفات در شرایط متغیر محیط مطالبی ارائه نداده است به نظر میرسد این اشکال به اصل وجود صفات شخصیت خدشه ای وارد نمی سازد. زیرا یک صفت شخصیتی میتواند در وضعیت های مختلف عکس العمل های متفاوتی را به وجود آورد. اشکال دیگر آن است که نظریه صفات درباره چگونگی رشد صفات چیزی نمی گویند و فقط به توصیف آن ها می پردازد. همچنین از تعامل هر یک از این صفات مهم با دیگری، اطلاعات کمی ارائه میدهد؛ در حالی که صفات شخصیت با یکدیگر رابطه دارند و اصل همبستگی آن ها مسلم است (عظیمی نیا،۱۳۹۰).
چند نمونه از نظریه صفات:
۱- سیستم کتل
ریموند کتل جزء دانشمندان پیش قدم در قلمرو شخصیت به شمار می رود. سیستم پیچیده کتل قادر نبوده است که در آزمایش های مستقل بعدی در چارچوب خود باقی بماند. به هر جهت همبستگی های مقیاس ها PF 16 وقتی مجدداً تحلیل گردد عاملی شبیه ۵ عامل اصلی را نشان داد. خود کتل نیز در یکی از اظهارات خود به این نظر متمایل شده است که همبستگی های مقیاس های PF 16 فقط از ۴ عامل حمایت میکنند. این ۴ عامل عواملی شبیه ۵ عامل بزرگ شخصیت هستند. آنچه از سیستم ۱۶ عاملی شخصیت ناشی می شود این استکه مشارکت کتل در حیطه عقاید افرادی چون دیگمن (۱۹۹۲) خیلی مهم بوده و برای توسعه کمیت دیدگاه ها در ارزیابی شخصیت بسیار اساسی است (شجاعی ،۱۳۹۰).
۲- یونگ:
یونگ نیز برای افراد انسانی، بر حسب آنکه بیشتر متوجه عامل درون باشند یا عالم بیرون، دو سنخ شخصیتی قائل است.
گروه اول را درون گرا و گروه دوم را برون گرا مینامند. یونگ برای آدمی چهار کرد نیز قائل است که عبارتند از: حس کردن، شهود، تفکر و احساس (عظیمی نیا،۱۳۹۰).
با وجود فقدان توافق درباره ی تعداد صفات بنیادی شخصیت، مطالعات صفات مشترکی را به دست داده است. دو بعدی که در بیشتر مطالعات تحلیل عوامل شخصیت یافت شده عبارتند از: «برونگرایی- درونگرایی» و «استواری- نااستواری هیجانی». در انتهای درون گرایی این مقیاس، افراد خجولی قرار دارند که ترجیح میدهند در تنهایی کار و کوشش نمایند و به خصوص هنگام رو به رو شدن با فشار یا تعارض هیجانی در خود فرو میروند. در انتهای برونگرایی، افرادی قرار دارند که مردم آمیزند و حرفه هایی را ترجیح میدهند که در آن ها مستقیماً با مردم رابطه داشته باشند، این افراد زمانی که تحت فشار باشند مشارکت دیگران را می طلبند. استواری- نااستواری بعد هیجان پذیری است که افراد آرام، سازگار و قابل اعتماد در انتهای استواری آن و اشخاص مضطرب و عصبی و غیرقابل اعتماد در انتهای دیگر آن قرار می گیرند (همان).
۳- آیزنک[۱۴]
آیزنک (۱۹۹۱) سه بعد بنیادی را برای شخصیت ارائه میکند:
-
- درونگرایی (برونگرایی)
-
- روان نژندی (فقدان روان نژندی)
- روان پریشی (فقدان روان پریشی)
آیزنک ضمناً افرادی را که به هر یک از این قطب های نهایی تعلق دارند از نظر روانی توصیف و تعبیر کردهاست. بعضی از صفات هر یک از این تیپ ها بدین قرارند:
درون گرایان: درون گرایان زیر تأثیرویژگی های سیستم عصبی مرکزی قرار دارند. استعداد سرشتی آن ها برای تحریک پذیری زیاد است، از محرک ها اجتناب میکند، رشد آن ها عمودی است، کمتر معتاد به دود هستند، بیشتر در خود فرو میروند، خیال پردازند. علاقه ای به شرکت در اجتماعات از خود نشان نمی دهند، گوشه گیر و انزوا طلب هستند، میزان هوششان بالا است. قوه بیانشان عالی است، معمولاً در کارها دقیق هستند ولی گام ها را آهسته و با احتیاط برمی دارند، فزونی طلب هستند ولی برای کارهایی که انجام میدهند به قدر کافی ارزش قائل نیستند، بیشتر پایبند به سنت ها و اصول دیرین هستند، گرایش به احساس کمبود (حقارت) در آن ها زیاد است و برای ابتلای به افسردگی و وسواس، آمادگی بیشتری دارند(شجاعی ، ۱۳۹۰).
برون گرایان: آن ها نیز زیر تأثیر سیستم عصبی مرکزی هستند، استعداد آن ها برای تحریک پذیری کم است، یعنی حساسیت کمتری در برابر محرک ها دارند، دموی مزاجند، رشد بدنی آن ها افقی است و میتواند پای خود را برای مدت درازتری دراز نگاه دارند. آن ها فاصله های زمانی را کوتاه تر از درون گرایان احساس میکنند، و نیز بیش از این ها دود استعمال میکنند و سیگار را هم ترجیح میدهند به دنبال چیزهای تحریک آمیز میگردند، از کارهایی که در آن ها احتمال خطر یا ضرر می رود رویگردان میشوند، به کار و کوشش علاقه ی چندانی ندارند و نیروی کمتری به کار می اندازند، هوششان نسبتاً کم و قوه بیانشان ضعیف است، پایداری و استقامت ندارند، در کارهایشان شتاب زدگی هست ولی دقیق نیست، چندان فزونی طلب نیستند ولی برای کارهایی که میکنند، زیاده از حد ارزش قائلند، انعطاف پذیرند، شوخی و لطیفه را خیلی دوست دارند به خصوص اگر جنبه جسمی داشته باشد و گرایش بیشتری برای تظاهرات ناشی از هیستری دارند.
روان نژدان: روان نژندان زیر تأثیر سیستم عصبی خودکار قرار دارند، دیدشان در تاریکی کمتر از دید افراد بهنجار است اگر چشم های آن ها با پارچه بسته شده باشد بیش از افراد بهنجار تعادل خود را از دست میدهند، جسماً و روحاً ضعیف و ناقص هستند، از حیث هوش و ادراک حسی و تمرکز حواس و اراده و سعی و کوشش از متوسط افراد بهنجار پایین ترند، تلقین پذیرند و در اندیشیدن و عمل کردن کند هستند(همان).