- شخصیت
بلوم و مهرابیان[۱۹](۱۹۹۹، به نقل از فهیمی، ۱۳۸۰) مطالعهای را روی ۱۶۶ زوج ۲۰ تا ۸۵ سال انجام دادند. در این تحقیق شرکتکنندگان با بهره گرفتن از یک مقیاس رضایت زناشویی به گروههای با مزاج سلطهگر، خوشایند و برانگیزاننده تقسیم شدند. یافته ها نشان میدهد که افراد با مزاج خوشایندتر و سلطهگر گرایش به ازدواجهای شادتر دارند. همچنین، افرادی که با مزاج خوشایندتر اقدام به انتخاب همسر کردند، در ازدواجهایشان شادتر بودند.
استنبرگ و کراچک[۲۰] در سال ۱۹۸۴ مطالعهای را بر اساس مقیاس عشق ورزیدن را انجام دادند. این محققان طبق نتایج حاصل از این مطالعه عشق را به شکل زیر تعریف کردند:«عشق یعنی احساس عاطفی، شناخت و انگیزشی است که بر اساس ارتباط، مشارکت حمایت متقابل ابراز میشود». سپس در سال ۱۹۸۶ نظریه مثلث عشق[۲۱] را مطرح کرد. بر طبق این نظریه عشق دارای سه بعد است: بعد اول صمیمیت[۲۲]، بعد دوم هوس[۲۳] و بعد سوم تصمیمگیری[۲۴] یا تعهد[۲۵] میباشد(وزیری،۱۳۸۶).
نیومن و نیومن(۱۹۹۱) معتقدند که رضایت زناشویی به عوامل زیر بستگی دارد:
-
- سطح تحصیلات بالا،
-
- پایگاه بالای اقتصادی و اجتماعی،
-
- تشابه علایق، هوش و شخصیت زوجین،
-
- مراحل اولیه یا مراحل بعدی دوره حیات خانواده،
-
- هماهنگی و وفاق روابط جنسی و
- ازدواج دیرتر(برای زنان).
مطالعه بر روی سیستمهای اعتقادی[۲۶] و الگوهای تعاملی زوجهای خوشبخت نشان میدهد که آن ها ویژگیهای مشخصی دارند(کار[۲۷]، ۲۰۰۴) که عبارتند از:
-
- احترام،
-
- پذیرش بیشتر بودن تعاملها مثبت در مقایسه با تعاملهای منفی،
-
- متمرکز کردنتعارضها بر روی موضوعهای دقیق و مشخص،
-
- ترمیم روابط قطعشده،
-
- برخورد معقول با سبکهای متفاوت محاوره زنانه و مردانه و
- توجه کردن به نیازهای صمیمیت و قدرت.
رایس(۱۹۹۱) معتقد است که زوجها و خانواده هایی که کارکرد سالم دارند، الگوهای ارتباطی مناسبی دارند که به شرح ذیل است:
-
- صریح و روشن حرف میزنند، در بحثها خشک و انعطافپذیر نیستند، ضمن آنکه بی نظمی و آشفتگی در آن ها دیدهنمیشوند؛
-
- آن ها تلاش میکنند تا بیش از آنکه نارضایتی نشان دهند، با یکدیگر به توافق برسند و میتوانند بدون آسیب به دیگران، ابراز وجود کنند؛
-
- آن ها با هم دوستانه برخورد میکنند و بدون آشفته کردن دیگران، مخالفت خود را ابراز میکنند؛
-
- این خانواده ها عواطف متنوعی را به کار میگیرند و میتوانند خوشحالی یا ناراحتی خود را به هم ابراز کنند و
- آن ها با هم شوخی میکنند و به همدیگر میخندند.
آن ها به دیگران اجازه میدهند که حریم خصوصی داشتهباشند و ذهنخوانی نمیکنند(مارتین و مارتین[۲۸]، ۲۰۰۰).
چرخهی حیات خانوادگی یکی از حوزه هایی است که با توجه به رضایت زناشویی مورد پژوهش قرار گرفتهاست. پترسون(۱۹۹۰) در پژوهش خود نشان داد که الگوی رضایت زناشویی به شکل(U) است. در سالهای اولیه زندگی زناشویی رضایت زناشویی رو به کاهش میرود(با تولد یک فرزند) و بعدا در سالهای آخر زندگی زناشویی رضایت زناشویی بالا میرود(ترک فرزندان از خانه پدری). اما وان لانینگهام[۲۹]، جانسون[۳۰] و آماتو[۳۱](۲۰۰۰) در پژوهش خود نشان دادند که رضایت زناشویی در طول مسیر رابطه زناشویی رو به کاهش میگذارد(وان کروسیک، ۲۰۰۴).
پژوهش ساباتلی[۳۲] و بارتل- هارینگ[۳۳](۲۰۰۳) نشان داد که مسایل مربوط به چرخه حیات خانوادگی و رضایت زناشویی با خانواده هستهای شروع نمیشود، بلکه با خانواده اصلی (پدری) شروع میشود و در واقع تجربیات خانواده اصلی تاثیر زیادی بر سطح رضایت زناشویی دارد(وان کروسیک، ۲۰۰۴).
۲-۴- رویکرد زوجدرمانی شناختی- رفتاری
زوج درمانی شناختی- رفتاری(CBCT)، در دهه گذشته به عنوان رویکرد قدرتمند و مؤثر در زمینه مشکلات ارتباطی شکل گرفتهاست(داتیلیو و اپشتاین، ۲۰۰۳).
آلبرت الیس برای اولین بار به قابلیت استفاده از زوج درمانی شناختی-رفتاری و نقش مهم آن در شناخت مشکلات ازدواج، اشاره نمودند. به نظر الیس ناکارآمدی ارتباطی زمانی رخ میدهد که طرفین از روابط خود، باورهای غیرواقعی داشتهباشند و از منشا نارضایتی خود ارزیابیهای بسیار منفی ارائه دهند(الیس،۱۹۷۷). در دهه ۱۹۷۰-۱۹۶۰ رفتار درمانگران برای پرداختن به رفتارهای مشکلدار بزرگسالان و کودکان از اصول نظریه یادگیری استفادهکردند. بسیاری از اصول و روشهای رفتاری که در درمان انفرادی از آن ها استفاده میشد، بعدها برای زوجهای ناراضی و پس از آن برای خانواده ها به کار گرفتهشد. به عنوان مثال، استوارت[۳۴](۱۹۶۹)، لیبرمن[۳۵](۱۹۷۰) و دایس[۳۶]، هوپس[۳۷] و پاترسون[۳۸](۱۹۷۳) برای تسهیل تعاملهای امضا کننده زوجهای مشکل دار و خانواده ها از نظریه تبادل اجتماعی و اصول یادگیری عامل استفاده کردند.
این کار باعث شد که تحقیقات بعدی زوج درمانگران به سمت شناسایی اهمیت مداخله عوامل شناختی و الگوهای تعامل رفتار سوق دادهشود(داتیلیو و بیرشک، ۱۳۸۵).
قبل از ارائه نظریه های اصلی خانواده درمانی، اینگونه مطرح شدهبود که شناختارها را میتوان به عنوان بخش فرعی درمان رفتاری مورد استفاده قرار داد، اما در دهه ۱۹۸۰ عوامل شناختی در کانون اصلی توسعه منابع پژوهشی و درمانی زوجها قرار گرفتند و مستقیم تر و ساختارمندتر از آنچه در سایر رویکردهای نظری زوج درمانی وجود داشت، وارد درمان شدند. با مطرح شدن تحریفهای شناختی و ادراکات نادرست در درمان زوجها، توجه درمانگران به استنباطها و باورهای طرفین نسبت به هم معطوف گشت و استفاده احتمالی از این باورها برای پیداکردن راهی برای رهایی از بنبستهای رابطهای، مورد توجه قرار گرفت(اپشتاین و باکوم،۱۹۸۹).
ارزیابی شناختی و روشهای مداخلهای، از درمان انفرادی به عاریه گرفتهشد و برای استفاده در مورد زوجها مطابقت دادهشد. همانند درمان انفرادی، برای تقویت قابلیت زوجین در ارزیابی و تغییر شناختارهای مشکلساز، مداخلات ارتباطی و حل مشکل نیز میگردند(اپشتاین و باکوم، ۲۰۰۲).
روشهای ارزیابی بالینی در زوجدرمانی شناختی– رفتاری مصاحبه های انفرادی و مشترک با زوجها، پرسشنامههایی که خود افراد پر میکنند و مشاهده تعامل زوجها توسط درمانگران، سه روش اصلی ارزیابی بالینی هستند.
اهداف ارزیابی نیز به قرار زیر است:
الف) شناخت نقاط قوت و خصوصیات مشکلدار فرد، زوج و محیط