۲) شک وهمى: شکى است که در تقابل با «شک منطقى» قرار دارد. ایننوع شک را مىتوان به «شک روانشناختى» نیز نامید. «شک وهمى» بدان جهت از «شک منطقى»افتراق مىیابد که در واقع استبعادى است ناشى از عدم دقت در مسئله یا تحمل ناپذیرى واضطراب قوه واهمه و ناشى از عقل و منطق نیست.
۳) شک استدلالى: آن نوع شک و شکاکیتى است کهمقرون به استدلال و برهان است. شکاک استدلالى صرفا مدعاى خود را ابراز نمىدارد بلکه سخنخود را با ادلهاى نیز تجهیز مىکند.
۴) شک مزاجى: این شک ، درست مقابل «شک استدلالى» است.شکاک مزاجى براى مدعاى خود، یعنى شکاکیت، استدلال نمىکند؛ بلکه صرفاً بیان مىدارد کهشخص او به گونهاى است که امورى را که دیگران یقینى مىدانند، براى وى یقینى نیست. اومدعى است که بیشتر مردم «زودباور» و «سادهلوح» اند و با ادله ضعیفى متقاعد مىشوند،ولى وى چنین نیست. البته این صرفاً تبخترى است که وى ابراز مىدارد و ادلهاى آن را همراهىنمىکند؛ از این رو مىتوان آن را نوعى «وسواس فکرى» به حساب آورد، مگر آنکه مستدلسخن بگوید، که دیگر «شکاک مزاجى» نخواهد بود.
۵) شک مطلق: این شک را که «شک افراطى» نیز می نامند، آن نوع شکاکیت است که حد و مرزى نمىشناسد و همه چیز را مورد تشکیک و تردید قرار مىدهد. این نوع شک همان شک افراطىاست که شاید ندرتاً در تاریخ تفکر بتوان نشانى از آن سراغ گرفت، ولى مورخان فلسفه گاهىپیرون، (Pyrrhon) را واجد چنین شکاکیتى مىدانند. او به مقتضاى شکاکیتخود کاملا وفادار بودو از سخن گفتن لب فرو مىبست. از هیچ حیوان درندهاى یا چاه و چالهاى پرهیز نمىداشت؛چرا که اگر چنین مىکرد، حریفان مىتوانستند لااقل وى را به قبول قضیه «من وجود دارم» ملتزم سازند.
۶) شک نسبى: شکى است که از حد افراط بیرون آمده و دست کم قضایایى را بهعنوان قضایاى یقینى به رسمیت مىشناسد. معمولا شکاکیتها نسبىاند، چرا که شکاکیتمطلق، نادر یا مستبعد و حتى خودشکن است، مگر آنکه چونان پیرون لب از لب فرو بست، زیرا اگر بگوییم: «همه چیز مشکوک است»، یا خود این قضیه یقینى است و یا یقینى نمىباشد. اگریقینى نباشد، در این صورت مدعاى «شک مطلق» فرو مىریزد، و اگر یقینى باشد، پس باز «شکمطلق» فرو مىخشکد.
۷)شک منطقهاى(Local): شکى است که در حوزههاى معارف خاص صورتنمىگیرد، ولى چون قائلان به آن، به مسائل اخلاقى مىرسند و نمىتوانند مبانى اخلاقى رادرست تبیین کنند، دچار شک و سردرگمى مىشوند، و یا در مورد قضایاى دینى به اضطرابمىافتند، و یا درباره این که فردا چه مىشود، یعنى علم به آینده، در شک فرو مىروند. اینها همهمصادیقى از «شکاکیت منطقهاى» است. این نوع شکاکیت اگر کنترلنشود، مبدل به شک فرامنطقهاى خواهد شد.
۸) شک فرامنطقهاى، (Global) : شکى است که درست مقابلشک منطقهاى قرار دارد. این نوع شکاکیت محدود به حوزههاى خاصى از قبیل «اخلاق»،«مذهب» و «آینده» نیست، بلکه در دیگر موارد هم نفوذ خواهد کرد. از بعضى کتبمعرفتشناسى چنین مستفاد مىگردد که «شک فرامنطقهاى» مىتواند مصداقى از «شک نسبى»باشد و با «شک مطلق» که شک افراطى است، فرق دارد; یا به عبارت دیگر: هر «شک فرامنطقهاى»شک مطلق نیست، ولى «شک مطلق» مصداقى از «شک فرا منطقهاى» است که همه مناطقمعرفت را تحتسیطره خود قرار مىدهد و به اصطلاح، «شک فرا فرا منطقهاى» است.
۹)شک دستورى:این نوع شک،که گاهى «شک روشى» هم نامیده مىشود. شکى استبراى تعمیق یقین. در واقع شک هر محققو عالمى است. عالمى که در باب یک مسئله تحقیق مىکند نخست ابعاد و جوانب آن را به دقتمىنگرد و سپس در باب آن به قضاوت و داورى مىپردازد.
۱۰) شک هوسى: این شک،گر چه منطقاً «شک فلسفى»محسوب نمىشود، ولى گاهى برخى از فلاسفه یا فیلسوف نمایان بدان گرایش داشتهاند. این نوعشک، برخلاف شک دستورى، مانع رسیدن به حقیقت است. «شک هوسى» در واقع آن نوع شکىاست که نه برخاسته از «انگیزه حقیقتطلبى»و«واقعجویى»،بلکه ناشى از«هوس»و«هواى نفس»است که به قصد «مهار گسیختگى» و «ولنگارى» بدان دامن زده مىشود، چنان که در قرآن مجیدمىخوانیم:«بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَه».[۶۸۸] البته روشن است که فلاسفه و معرفتشناسانحقطلب در جستوى «حق»اند، و اندیشه و اندیشهورزى آنها نیز از «شک هوسى» پیراسته است. [۶۸۹]
پس همان طور که مشخص شدبرخی از شکها (شک منطقی ، استدلالی و دستوری ) سودمند است و برخی از شکها از جمله شک وهمی ، هوسی و… شکهای خطرناک هستند که حتی برخی ازآنها مورد مذمت قرآن قرار گرفته است.
برخی از بعد دیگر به این قضیه می نگرندوقسم دیگری برای شک قائل می شوند:
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
شک به دوگونه غیر مسولانه و شیطنت آمیز و استکباری که ما نامش را شیطانی گذاشتیم ودیگری شک مسولانه یا دستور مند و روشمند که دکارت آن را برای سلوک پاکیزه و پیراسته فلسفی در رساله«گفتاردرروش راه بردن عقل» مطرح ساخته و لازم می شمارد و غزالی هم پانصد سال پیش از او در مورد این شک و دستورمند و سنجیده و مسولانه و انسانی وحتی فنی وعلمی می گوید:« من لم یشک لم یبصر» هر کس به هنگام و به شیوه درست در مساله ای شک نورزد بصیرت و بینش درست پیدا نمی کند.
از آن روی عارض شدن شک و خلجان خاطرشک آمیزرا انسانی شمردیم که نه فقط برای انسانهای شریف بلکه حتی برای بزرگانی چون حضرت ابراهیم( علیه السلام) هم دست می داده است.و حضرت نوح( علیه السلام) است که به دوگونه شک ورزی انسانی و مسولانه و نتیجه بخش و یقین آور او در قرآن کریم به تفصیل اشاره شده است.[۶۹۰]
پس آن شک های خطرناک و غیر سودمندو شیطانی است که انسان را دچار خطا می کند.
البته دراین زمینه همه انسانها که درمعرض شک هستند،گرفتار خطا نمی شود. مبتلاشوندگان به شک راچندگونه تقسیم بندی کردند:
الف) ماندگاران در شک: شک مرحله ای از سیر تفکر است نه آخرین مرحله وهدف آن . شک وسیله است نه هدف. شک برای آن بود که حرکت داشته باشیم نه آن که درجا بزنیم. برای هیچ کس ماندن دراین مرحله دلچسب نیست؛ زیرا شک ناباوری است و ما نیازمند باوریم. ما که از باورهای بی پایه گریختیم و به مرحله شک و ناباوری رسیده ایم باید بکوشیم که به باورهای درست و واقعی دست یابیم ، نه این که در شک و حیرت بمانیم . اگر چه شک و ناباوری هدف و منزلگاه دائمی نیست ؛ اما دریغا که گروهی خروج از این مرحله رادر عین مطلوب بودنش در حد توان انسان نمی دانند. اینان به این نتیجه می رسند که واقعیتی نیست و اگر هم باشد ما به آن راه نداریم . بنابراین همه اندیشه ها ، فلسفه ها و فضیلت ها افسانه ای بیش نیست . این همان مذهب شک است.مذهب در ماندن در حیرت و تعلیق داوری. این گروه اگرچه ازآن بابت که حصار یقین پیشین را شکسته اند و به مقام شک رسیده اند حرکتی انجام داده اند اما این حرکت را نتوانسته اند پیش از این ادامه دهند.
ب) بازگشت کنندگان به مرحله پش از شک.
ج) عبور کنندگان از شک به یقین.
ما به دو مورد « ب»و«ج » کاری نداریم . مهم تقسیم اول است که در شک ماندند و دچار غفلت شدند.[۶۹۱]
پس در یک نگاه باید گفت که شک هدف نیست ؛ بلکه وسیله برای دست یافتن به هدف اصلی و نهایی ؛ یعنی علم و آگاهی است. سخن ما این نیست که شک از یقین بهتر است ؛ بلکه می گوییم اگر کسی به دنبال یقین باشد باید از رهگذر شک به سوی آن گام بردارد. اگر ما به پیشداوری ها و داوری هایمان به دیده نقد ننگریم ممکن است برای همیشه در غفلت بمانیم و گامی به جلو بر نداریم شک سرمنزل مقصودنیست و تنها وسیله وروشن است و بس.[۶۹۲]
پس هر کسی که گرفتار شکهایی که نام برده شدو سودمند نیست و حتی شیطانی است ، شودواز طرفی در شک جابزند واز آن عبور نکنداین قبیل افراد دچار خطا می شوند.
ب- چگونگی عامل خطابودن شک
حال می بایست به این سوال پاسخ داد که که شک چگونه می تواندانسان را به خطا بیاندازد؟ آیا قرآن به این عوامل اشاره می کند؟
۱- ب) شک سبب مشتبه شدن امور
وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً[۶۹۳]؛ و این گفتارشان که ما مسیح عیسى بن مریم را کشتیم، با اینکه فرستاده خدا بود ولى نه او را کشتند و نه به دار آویختند بلکه از ناحیه خدا امر بر آنان مشتبه شد و آنها که در باره وى اختلاف کردند هنوز هم در باره عیسى در شکند، اگر ادعاى علم مىکنند دروغ مىگویند، مدرکى جز پیروى ظن ندارند و به یقین او را نکشتهاند.
“وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ” یعنى آنهایى که در باره عیسى (علیه السلام) اختلاف کردند که آیا او را کشتند و یا به دار آویختند” لَفِی شَکٍّ مِنْهُ” در باره امر عیسى(علیه السلام) در شک هستند، یعنى جهل دارند” ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ”، علمى بدان ندارند و پیرویشان تنها از ظن و تخمین است و یا صرفاً ترجیح دادن یک طرف احتمال است بدین جهت که فلانى چنین گفته است.
” وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً” یعنى او را به طورى که یقین داشته باشند، نکشتند، و (یا او را نکشتند و من این خبر را به تو بطور یقین مىدهم) و چه بسا بعضى از مفسرین که گفتهاند: ضمیر در جمله:” ما قتلوه” به علم بر مىگردد و معناى جمله این است که” آنان علم را یقینا نکشتند” و کشتن علم در لغت به معناى خالص کردن آن از شک و تردید است.
و چه بسا بعضى دیگر گفتهاند: ضمیر مزبور به کلمه” ظن” بر مىگردد و معناى جملهاین است که یهودیان غیر از ظن، دلیلى بر عقیده خود ندارند، آن هم ظنى ناخالص که نمىتوانند به پاى آن بایستند و این معنا به فرضى که از نظر لغت، معناى ثابتى باشد، معنایى غریب است که لفظ قرآن را نمىتوان بر مثل آن حمل کرد، زیرا استعمال کلمات غیر مانوس از هیچ فصیحى پسندیده نیست، تا چه رسد به قرآن کریم که فصیحترین کلام است.[۶۹۴]
آیه بیانگر این مطلب است که که کشته شدن ونشدن حضرت عیسی(علیه السلام) برای آنها مشتبه شدواین شک آنها سبب گردیدکه این امر برای آنها محقق گردد.
۲- ب) شک ، سبب انکار حق
خداوند درقرآن چنین می فرماید:
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ فَاخْتُلِفَ فِیهِ وَ لَوْ لا کَلِمَهٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ [۶۹۵] ؛ براستى موسى را کتاب دادیم و در آن اختلاف رخ داد، و اگر گفتار پروردگارت از پیش بر این نرفته بود میان ایشان داورى شده بود، که آنان در باره کتاب موسى سخت در شکاند، شکى آمیخته با بدبینى.
«وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ» یعنى کافران در وعده و وعید خدا در شک و تردید سختى هستند. و برخى گفتهاند: یعنى قوم موسى در مورد نبوت آن حضرت در شک و تردید بودند. [۶۹۶]
در آیه دیگر نیزچنین آمده است :
قالُوا یا صالِحُ قَدْ کُنْتَ فِینا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا وَ إِنَّنا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْهِ مُرِیب[۶۹۷] ؛گفتند اى صالح! تو پیش از این مایه امید ما بودى! آیا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مىپرستیدند نهى مىکنى؟ و ما در مورد آنچه ما را به سوى آن دعوت مىکنى در شک و تردید هستیم.
«أَتَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا»:حقیقت این است ما نسبت به آئینى که تو به آن دعوت مىکنى، یعنى آئین یکتاپرستى، در شک و تردیدیم، نه تنها شک داریم، نسبت به آن بدبین نیز هستیم” (وَ إِنَّنا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْهِ مُرِیبٍ).[۶۹۸]
۳- ب) شک ، مانع ادراک صحیح وسبب فقدان بصیرت
خداوند درقرآن می فرماید:«بَلِ ادَّارَکَ عِلْمُهُمْ فِی الْآخِرَهِ بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْها بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ[۶۹۹] ؛ بلکه علم آنان در باره آخرت نارساست بلکه ایشان در باره آن تردید دارند بلکه آنان در مورد آن کوردلند».
کلمه” ادارک” در اصل” تدارک” بوده، و تدارک به معناى این است که اجزاى چیزى یکى پس از دیگرى (مانند حلقه زنجیر) بیاید تا تمام شود و چیزى از آن باقى نماند و در اینجا معناى” تدارک علمشان در آخرت” این است که ایشان علم خود را تا آخرین جزءش در باره غیر آخرت مصرف کردند، تا به کلى تمام شد، و دیگر چیزى از آن نماند،تا با آن امر آخرت را دریابند بنا براین، جمله مذکور در معناى این آیه است که مىفرماید:« فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِکْرِنا وَ لَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیاهَ الدُّنْیا، ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ»[۷۰۰] و کلمه” عمون” جمع عمى است.
بعد از آنکه احتجاج خداى تعالى در آیه قبل بدین جا منتهى شد که احدى غیر از خداى تعالى هنگام بعث را نمىداند و با همین جمله مشرکین را مجاب کرد، در آیه مورد بحث رو به پیغمبر خود مىکند و به یادش مىآورد که مشرکین قابل خطاب نیستند و از این مرحلهها بدورند، چون هیچ خبرى از امور آخرت ندارند، تا چه رسد به وقت و ساعت آن، و این بدان جهت است که ایشان آنچه استعداد براى درک و علم داشتند، همه را در مادیات و زندگى دنیا مصرف کردند، در نتیجه نسبت به امور آخرت در جهل مطلقند. بلکه اصلا در باره آخرت تردید مىکنند، چون از طرز احتجاجاتشان بر نبود قیامت که جز استبعاد، اساسى ندارد، همین معنا برمىآید، بلکه از این بالاتر، آنان نسبت به امور آخرت کورند. یعنى خدا دلهایشان را از تصدیق بدان و اعتقاد به وجود آن کور کرده است.
پس از این بیان معلوم شد که چرا کلمه” بل” که براى اعراض است در یک آیه تکرار شده و روشن گردید که مراتب محرومیت مشرکین از علم به آخرت مختلف است و آیه شریفه آن مراتب را مىفهماند و مىفرماید که مشرکین در اعلا مرتبه آن محرومیتند، پس معناى جمله” بَلِ ادَّارَکَ عِلْمُهُمْ فِی الْآخِرَهِ” این است که علمى بدان ندارند، به گوششان نخورده و معناى جمله” بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْها” این است که اگر هم خبر قیامت به گوششان خورده و به دلهاشان وارد شده، لیکن یقین بدان نیافتهاند و درباره آن در شکند و تصدیقش نکردهاند و معناى این که فرمود:« بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ» این است که اگر از اعتقاد به قیامت بى بهره شدندبه اختیار خود نشدهاند و اصولا مربوط به آنان نیست؛ بلکه خداى سبحان قلوبشان را از درک آن کور کرده، و در نتیجه دیگر نخواهند توانست آن را درک کنند.
بعضى از مفسرین گفتهاند: مراد از تدارک علم مشرکین، تکامل علم ایشان و رسیدنش به حد یقین است، یعنى علم مشرکین به خاطر تکامل حجتهاى ما که بر حقیقت بعث دلالت مىکند تکامل یافته است، و این را از باب استهزاء فرموده، و لیکن به نظر ما این معنا با دنباله آن که دو نوبت اضراب مىکند- یک بار در شک، و یک بار در کورى آنان- نمىسازد.[۷۰۱]
منکران وشک کنندگان به جهان آخرت ، نمی دانند چه موقعى از قبرهاشان بر انگیخته خواهند شد. هنگام زنده شدن خود را که نمىدانند به جاى خود، بلکه چون علم و آگاهى آنان محدود مىباشد بعداً که بر انگیخته شوند، خواهند دانست که قیامت و آمدن آن بر حق است. علاوه بر آنکه علم و آگاهى ایشان محدود و ناچیز است؛ بلکه این گونه افراد لجوج و متعصب به تعصبهاى غلط اساساً در باره عالم آخرت در شک و تردید هستند (بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْها) آرى نه تنها درباره قیامت داراى شک و تردید باشند، بلکه اصلا راجع به حقانیت و آمدن روز رستاخیز، کوردل و فاقد بصیرت و بینائى قلبى مىباشند.[۷۰۲]
۴- ب)شک ، سبب نفوذ شیطان
خداوند درقرآن فرموده است:«وَما کانَ لَهُ عَلَیْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ یُؤْمِنُ بِالْآخِرَهِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِی شَکٍّ: و او(ابلیس)سلطه بر آنان نداشت جز براى اینکه مؤمنان به آخرت را از آنها که در شکّ هستند باز شناسیم و پروردگار تو، نگاهبان همه چیز است».
(کار او تنها وسوسه است) تا معلوم کنیم کسى را که به آخرت ایمان دارد (و در برابر وسوسههاى او مقاومت مىکند) از کسى که نسبت به آخرت در تردید است، و پروردگارت بر همه چیز نگهبان است. انسان با تردید و تزلزل، راه سلطهى شیطان را بر روى خود باز مىکند. «ما کانَ لَهُ عَلَیْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ … مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِی شَک [۷۰۳]
منشأ پیرویشان از شیطان شکى است که درباره مساله آخرت دارند، و آثارش که همان پیروى شیطان است ظاهر مىشود. پس این که خداى تعالى به ابلیس اجازه داد تا به این مقدار، یعنى به مقدارى که پاى جبر در کار نیاید، بر ابناى بشر مسلط شود، براى همین بود که اهل شک از اهل ایمان متمایز و جدا شوند، و معلومشان شود چه کسى به روز جزا ایمان دارد، و چه کسى ندارد، و این باعث سلب مسئولیتشان در پیروى شیطان نمىشود، چون اگر پیروى کردند به اختیار خود کردند، نه به اجبار کسى.
پس این که کلمه” من” بر سر سلطان آورد، و فرمود:«وَ ما کانَ لَهُ عَلَیْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ» براى این است که تمامى سلطانها را سلب کند. « إِلَّا لِنَعْلَمَ» منظور از این علم، رفع جهل نیست، که بگویى در خدا محال است، بلکه منظور متمایز کردن است و معنایش این است که:« این کار را کردیم تا فلان و بهمان را از هم جدا کنیم».« إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ یُؤْمِنُ بِالْآخِرَهِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِی شَکٍّ »- شاهد این که گفتیم جمله«نعلم» به معناى” تمییز” است، کلمه” مِمَّنْ – از کسى که” مىباشد، چون اگر” نعلم” به معناى علم متعارف بود، احتیاج به این کلمه نبود، و چون آورده معنایش این است که:” مگر آنکه مشخص و جدا کنیم، کسى را که ایمان به آخرت دارد، از کسى که از آن در شک است”. [۷۰۴]
به عبارت دیگر هرگز شیطان بر افراد بشر تسلط و فرمانروائى ندارد؛ ولى در اثر ضعف عقیده به اصول توحید و شک در روز قیامت تمایل به پیروى از دعوت شیطانى بنمایند و قبول دعوت و پیروى از خواسته ابلیس شاهد بر تردید و شک در باره قیامت است، پس شک و تزلزل در ایمان سبب قبول دعوت شیطان است، در نتیجه پیروى از خواسته و پیشنهاد ابلیس اثر عملى ضعف ایمان و اقتضاى روانى و درونى فاعل است. [۷۰۵]
۵ – ب) شک ، مانع تفکر
«أُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِنْ بَیْنِنا بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْ ذِکْرِی بَلْ لَمَّا یَذُوقُوا عَذاب[۷۰۶] ؛ آیا میان همه ما (بزرگان عرب) قرآن فقط براى او نازل شد؟ (چنان نیست) بلکه این کافر دلان از وحى قرآن در شک و تردیدند و هنوز (طعم) عذاب ما را نچشیدهاند (تا یقین حاصل کنند)».
«بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْ ذِکْرِی بَلْ لَمَّا یَذُوقُوا عَذابِ» این جمله اعراض از همه گفتههاى ایشان است، مىفرماید: ایشان آنچه را که گفتند از روى ایمان و اعتقاد نبوده، بلکه هنوز در باره ذکر من یعنى قرآن در شکند و احتمال مىدهند که حق باشد.
و اگر به حقانیت آن معتقد نشدهاند، نه بدان جهت است که قرآن در دلالت کردن بر حقانیت نبوت و آیت بودنش براى آن، خفایى داشته و از افاده این معنا قاصر است و نمىتواند براى مردم یقین و اعتقاد بیاورد، بلکه تعلق دلهاى آنان به عقاید باطل، و پافشارى آنان بر تقلید کورکورانه است، که ایشان را از نظر و تفکر در دلالت آیت الهى و معجزه او بر نبوت باز مىدارد. و در نتیجه در باره این آیت یعنى قرآن در شکند در حالى که قرآن آیتى معجزه است.[۷۰۷]