۲-۶-۲-۳- مدل برادبوری
نتایج این مدل که از یک پژوهش طولی در مورد متغیرهای مختلف تعیینکنندهی ثبات زناشویی، به دست آمده به ۳ گروه کلی تقسیم میگردد.
گروه اول که بر اساس رویکرد رفتاری یا مدل یادگیری اجتماعی تنظیم شده است؛ شامل متغیرهای فرایندهای تطابقی میباشد، که زوجها برای حل مشکلات فردی، زناشویی و اختلاف عقاید خود به کار میگیرند. در این پژوهشها به رفتارهایی که همسران برای حل مشکلات خود به کار میگیرند و نیز شناختهایی که پس از این رفتارها ایجاد میشوند، توجه شده است؛ همچنین به نتایج آن در اثربخشی بر ثبات زناشویی پرداخته شده است.
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
گروه دوم متغیرها، که از نظریهی مداخله در بحران ریشه گرفتهاند، به نحوهی برخورد زوجها در رخدادهای تنشزا، حوادث، شرایط محیطی و موقعیتهای مزمن یا حاد و اثریخشی آنها بر کیفیت زناشویی تأکید میکند.
گروه سوم متغیرهایی هستند که ممکن است کیفیت و ثبات ازدواج را، تحت تأثیر قرار دهند عبارتند از: آسیبپذیریهای پایدار یا عوامل جمعیتی، تاریخی، شخصیتی یا تجربی پایدار که افراد با خود وارد ازدواج میکنند. مانند سبک صمیمیت همسران در روابط بزرگسالی، تجربیات آموزشی، موفقیتها، تعاملات با همکلاسیها، سابقهی زناشویی، نمو جنسی، سابقهی پزشکی، تجربیات خانوادهی اصلی یعنی جدایی و طلاق والدین، تعارض خانواده، روابط همشیرها، تنگناهای مالی و نیز نوروتیک بودن.
آنچه که در زندگی زناشویی مهم تلقی میشود، نحوهی سازگاری زوجین با یکدیگر میباشد؛ از آنجا که افراد با تجارب و تفاوتهای فردی و شخصی وارد زندگی مشترک میشوند، بنابراین دارای انتظارات متفاوت از یکدیگر میباشند. آنچه که در میان مهم به نظر می رسد، نحوهی برخورد با رویدادهای تنش زا و همچنین نحوهی تطابق و سازگاری با این مشکلات میباشد؛ بنابراین طبق این مدل فرض بر این میباشد که در میان زوجهای سازگار میزان پذیرش تفاوتها و انجام فرآیندهای تطابقی برای رسیدن به سازش بیشتر میباشد.
۲-۶-۲-۴- مدل سه محوری تسنگ و مک درموت
این مدل، خانوادههای دارای مشکل را در سه محور طبقهبندی نموده است.
محور اول مشکلات رشدی خانواده از قبیل: اشکال در تحقق رابطهی زناشویی رضایتآمیز، اشکال در فرزندآوری و فرزندپروری، مشکلات تفرد و جدایی و اشکال در گردهمایی خانواده و نیز مشکلات مربوط به خانواده گسیخته، خانواده والد، خانواده بازساخته و بیثبات مزمن را در برمیگیرد.
محور دوم مشکلات نظام خانواده: اشکلاتی در مورد نظامهای فرعی زن و شوهری، والد- کودک و فرزندان را شامل میشود.
محور سوم مشکلات گروه خانواده را از جمله: اختلالات کنشی- ساختاری و مشکلات سازگاری اجتماعی را دربرمیگیرد(بارکر، ترجمهی دهقانی، ۱۳۷۵).
۲-۶-۲-۵- مدل السون
مدل چند مختصاتی بر سه بعد اصلی نظام های زناشویی و خانوادگی توجه دارد. همبستگی، انطباقپذیری و ارتباط این سه بعد را تشکیل میدهند. فرض اساسی این مدل آن است که نظامهای متعادل در مقایسه با نظامهای نامتعادل، کارکرد مناسبتری دارند.
در بعد همبستگی، چهار سطح وجود دارد که طیفی از بیتفاوت، جدا، متحد و تنیده را شامل میشود. سطوح میانی و متعادل همبستگی ( جدا و متحد ) کارکرد خانوادگی مطلوب را به وجود میآورند. سطوح کناری و نامتعادل ( بی تفاوت و تنیده ) عموماً به عنوان شرایط آسیبزا برای روابط درازمدت به حساب میآید.
در بعد انطباقپذیری، چهار شکل مختلف وجود دارد. خشک، سازمان یافته، انعطاف پذیر، هرج و مرج. همانند همبستگی فرض بر این است که سطوح مرکزی و متعادل انطباقپذیری ( سازمان یافته و انعطاف پذیر ) با کارکرد مناسب زناشویی و شکلهای افراطی آن ( خشک و هرج و مرج ) برای زوجهای مشکلزا میباشد.
ارتباط که به عنوان سومین بعد مدل چند مختصاتی میباشد؛ از آنجا که نقش تسهیلکنندگی دارد، در کنار دو بعد دیگر یعنی همبستگی و انطباقپذیری قرار نگرفته است؛ و به عنوان آسانسازی حرکت به سوی دو بعد دیگر، نقش حساسی دارد.
۲-۶-۲-۶- مدل بیورز
این مدل یک دیدگاه مقطعی دربارهی کارکرد خانواده دارد که دارای دو محور است. یکی مربوط به کیفیت سبک تعامل خانواده است که تحت عنوان گرایش به مرکز، گریز از مرکز و آمیخته طبقهبندی میشود. محور دیگر عبارت است از ساختار، اطلاعات موجود و انعطافپذیری انطباقی نظام که در اصطلاحات نظامها، ممکن است پیوستار گرمسیری نامیده شود؛ که هرچه گرمی ( انعطاف و انطباق پذیری ) بیشتر باشد، اعضای خانواده بهتر میتوانند درباره ی مسائل مذاکره کنند و به طور کارآمدتری با موقعیتهای فشار روانی رو به رو شوند.
با توجه به دو محور ( سبک تعامل خانواده و شایستگی خانوادگی ) بیورز ۹ گروه خانواده را مشخص کرده است. در اینجا این گروهبندی با مشخصات هرکدام به صورت خلاصه مطرح میشود.
گروه ۱: خانوادهی مطلوب
در این مدل، خانوادههای مطلوب دارای کارکرد اثربخشی میباشند. اعضای خانواده مجموعاً ویژگیهایی دارند که به نظام جهتدار نامیده می شود. در این خانوادهها، اعضای خانواده با یکدیگر صمیمی هستند. هر فرد در خانواده حق انتخاب داشته و در عین داشتن قدرت، ادراکهای فرد نیز مورد پذیرش است. در واقع خانواده فردیت هریک از اعضای خود را به رسمیت می شناسدو با اینکه بین اعضا تعارض وجود دارد ولی به سرعت حل میشود.
گروه ۲: خانوادهی باکفایت
از نظر جهتگیری کنترل، در نقطهی مقابل خانوادهی مطلوب قرار دارند. در این خانواده نیز تعارض وجود دارد اما این تعارض با ترس و زور حل می شود. قدرت آشکار توسط اعضای خانواده که به نوعی استفاده از زور و ارعاب تلقی می شود؛ بیشتر مورد توجه میباشد. با توجه به این ویزگی ها و در عین باکفایت بودن این خانواده، صمیمیت، اعتماد، لذت و خودجوشی بین آنها کمتر است. به دلیل استفاده از قدرت آشکار، نقشها، به ویژه نقشهای جنسی قالبی هستند.
گروههای ۳، ۴، ۵: خانواده های متوسط ( میانه طیف )
این سه گروه دارای کارکردهایی میباشند، ولی فرزندان آسیبپذیرترند و در معرض مشکلات روانشناختی میباشند. در این خانوادهها تلاش برای اعمال قدرت و انضباط بدون مذاکره، معمول است. در این گروه سه سبک وجود دارد.
-
- گرایش به مرکز: اعضای این خانواده به کنترل قدرتمندانه آشکار اعتقاد دارند و بیان خصومت پذیرفته نمیشود، ولی علاقمندی مجاز میباشد. خودجوشی در حد متوسط و به اقتدار و قواعد بیشتر توجه میشود. در این گروه افکار قالبی جنسی خیلی زیاد است.
-
- گریز از مرکز : در این نوع خانواده ها کنترل از طریق ترس و زور وجود دارد. اعضا نسبت به یکدیگر احساسات منفی داشته و فضای کافی برای بیان احساس خصومت ما بین اعضا و کاهش آن نیست. اضطراب با بیان علاقه ها گره خورده و شرایط خانه آماده هرگونه تغییر به سمت آسیب پذیری است.
-
- سبک سوم خانواده های مورد نظر در این مدل به شکل ترکیبی است. در واقع این خانوادههای آمیخته تغییرات زیادی دارند که گاهی به صورت گرایش به مرکز و یا به صورت گریز از مرکز میباشد.استفاده از قدرت،ترس و زور، خصومت و اضطراب در بین اعضا این خانواده ها دیده می شود.
-
- گروههای ۶ و ۷: خانواده های مرزی
خانواده های مرزی گروهی از خانواده ها هستند نه می توان گفت کارکرد انان بصورت کلی مختل شده و نه پایداری در روابط آنان دیده می شود.
در خانوادههای مرزی گرایش به مرکز، اختلال بصورت کلامی اما پنهانی دیده می شود. خصومت مابین اعضا آشکار نیست ولی ممکن است بیماری وسواسی و بیاشتهایی شدید در این خانوادهها بیشتر باشد. در خانوادههای مرزی گریز از مرکز در روابط بین اعضا خشم نمود بیشتری دارد و والدین آن همکاری و همراهی مورد نظر را ندارند و امکان رشد اختلال شخصیت مرزی بیشتر است.
گروههای ۸ و ۹: خانوادههای شدیداً مختل شده
خانوادههای آسیبدیدهی شدید، بیشترین نقص را در حوزهی ارتباطات بین فردی خانوادگی دارند و بیشترین نیازشان پیوستگی ارتباطی است. خانوادههای شدیداً مختل شدهی متمایل به مرکز، یک مرز بیرونی تقریباً خشن و نفوذناپذیر دارند. ممکن است در رشد عاطفی کودکان وقفه ایجاد شود. در این خانوادهها اعضا در جدایی و گرایش به فردیت و یکپارچگی و وفاداری به خانواده در تعارض هستند.
در خانوادههای شدیداً مختل شدهی گریز از مرکز، خصومت آزادتر است و وابستگی به عنوان آسیب پذیری مطرح میباشد، لطافت و گرمی انسانی، با تحقیر همراه می باشد( بیورز، ۲۰۰۰ ).
۲-۷- چارچوب نظری پژوهش
مطالعات و تجارب بالینی نشان میدهد که در جامعه معاصر، زوجها مشکلات شدید و فراگیری را در هنگام برقراری و حفظ روابط صمیمانه دارند و ارضای نیازهای عاطفی و روانی در جریان ازدواج یک مهارت است. یکی از راههای آگاهی افراد مزدوج و یا در آستانه ازدواج که بر دانشها، نگرشها و مهارتهای آنان تأثیر دارد، آموختن مهارتهای ارتباطی از طریق آموزش به آنها میباشد. یونیسف مهارتهای زندگی را به این صورت تعریف میکند: “یک رویکرد مبتنی بر تغییر رفتار یا شکلدهی رفتار که برقراری توازن میان سه حوزه را مدّنظر قرار میدهد. این سه حوزه عبارتاند از: دانش، نگرش و مهارتها”. پس وصول به اهداف اساسی ازدواج و سازگاری زناشویی، مستلزم تغییر دانش، نگرشها، وظایف، نقشها و افزایش مهارت همسران میباشد(برنشتاین ، به نقل از نوابی نژاد،۱۳۸۰).
نگرشهای مطلوب مهمترین سرمایه در ازدواج و زندگی زناشویی هستند و درهای مضاعف خوشی را برای زوجین میگشایند. نگرشها در آنچه که فرد میگوید و میشنود منعکس میشود و بر ادراک او از دنیای اطرافش اثر میگذارد. نگرشها مؤلفهای عمدهای در ازدواج و ادارهی مسائل زندگی زناشوئی هستند.
رویکردها، نظریهها و مدلهای متعددی، به بحث در زمینهی مشکلات، آسیب شناسی و ارتباطات زناشویی پرداختهاند. دیدگاه روان پویشی مشکلات زناشویی را حاصل مشکلات درون روانی و روابط بین فردی که فرد از خانوادهی پدری خود، وارد روابط و زندگی جدید خود میکند.
نظریهی سیستمی ناسازگاری در خانواده را ناشی از اجرا نشدن قواعد، رعایت نشدن سلسله مراتب، صریح و روشن نبودن قدرت و همچنین اختلال در فرآیندها و ساختهای خانواده میداند؛ که حاصل آن درهم ریختگی مرزهای خانوادگی و فروپاشی امکان مذاکره و توافق اعضا برای حل تعارض میگردد.
بر طبق رویکرد شناختی- رفتاری، رفتار به عنوان نتیجهای از محیط اجتماعی و فرآیندهای شناختی و ادراکی میباشد. این دیدگاه بیشتر درصدد میباشد رفتارهایی را که منجر به کارکردهای بد، در زوجین میشود تغییر دهد. ایدههای اساسی این رویکرد به صورت زیر خلاصه میشود:
-
- درمان باید تحلیل آنچه را که موجب بد کارکردی رابطه میشود، و آنچه آن را حفظ میکند، شامل شود.
-
- زوج ها باید یاد بگیرند تا از یکدیگر قدردانی کنند و به یکدیگر پاداش های مثبت بدهند، به جای اینکه به صورت منفی تنبیه نمایند.
-
- لازم است زوجین به صورت دو سویه مورد تشویق قرار گیرند.
-
- مهارت های ارتباطی یادگرفتنی است.
رویکرد شناختی – رفتاری، تمرکز بر رفتار آشکار، تحلیل مشکل فعلی و فرمولبندی کردن یک برنامهی درمانی مخصوص را شامل میشود. برای مداخله جهت حل مشکلات زناشویی میتوان با تمرکز بر این رویکرد کلی و با بهره گرفتن از تکنیکها برای افزایش تبادلات مثبت زوجها، اصلاح مهارتهای ارتباطی حل مسئله، کمک به زوجها در جهت پذیرش مسئولیت رفتارهایشان و مداخلات دیگر صورت گیرد.
اگرچه رویکرد ارتباطی، همه چیز را در رابطهی بین فردی به ارتباط نسبت نمیدهد، اما نقش ارتباط را دارای اهمیت اصلی میداند. در این دیدگاه ابتدا سبک ارتباط کلامی و غیرکلامی زوجها شناسایی و سپس در جهت تغییر آن با هدف افزایش شایستگی ارتباطی، اقدام میشود. آموزش مهارتهای ارتباطی بخشی از این رویکرد درمانی است.
بنابراین در این پژوهش برآنیم که بر طبق رویکرد شناختی- رفتاری، و رویکرد ارتباطی، از طریق آموزش مهارتهای ارتباطی به افراد، در جهت تغییر شناخت، نگرش و باورهای غلط از یکدیگر و توانایی بیشتر آنها در برقراری ارتباط مؤثر باهم، به سازگاری بهتری از زندگی با یکدیگر برسند. پس با توجه به مطالب مطرح شده، قصد داریم تا رابطهی آموزش مهارتهای ارتباطی زندگی بر افزایش سازگاری زناشویی را مورد بررسی قرار دهیم.
۲-۸- الگوی نظری پژوهش
توافق زوجین
آموزشمهارتهای ارتباطیزوجین