۲-۱-۳-۱- تقسیم بندی انواع عشق :
اروس[۹]: عشق شهوانی – عـشق بـه زیبایی – فاقد منطق – عشق فیزیکی که به واسطه جذابیت و کشش های جسمانی و یا ابراز آن به طور فیزیکی نمایان میگردد -همان عشق در نگاه اول – با شدت آغاز شده و به سرعت فروکش میکند.
لودوس[۱۰]: عـشق تـفننی – ایـن عشـق بـیـشتـر مـتعلق به دوران نوجوانی میباشد – عشق های رمانتیک زودگذر – لودوس ابراز ظاهری عشق میباشد – کـثرت گرا نسبت به شریک عشقی – به اصطلاح فرد را تا لب چشمه برده و تشنه بازمی گرداند -رابطه دراز مدت بعید به نظر میرسد.
فیلو[۱۱]: عشق بـرادرانـه – عـشـقـی کـه مبتنی بر پیوند مشترک میباشد -عـشقی کـه بـر پـایـه وحـدت و هـمـکاری بـوده و هـدف آن دسـت یـابی بـه منافع مشترک میباشد.
استورگ[۱۲]: عشق دوستانه – وابسته به احترام و نگرانی نسبت به منافع مـتقابل – در این عشق همنشینی و همدمی بیشتر نمایان می باشـد – صـمـیـمـانـه و متعهد- رابطه دراز مدت است – پایدار و بادوام – فقدان شهوت.
پراگما[۱۳]: عشق منطقی – این مختص افرادی است که نگران این موضوع میباشند که آیا فرد مقابلشان در آینده پدر یا مادر خوبی برای فرزندان شان خواهند شد؟ عشقی که مبتنی بر منافع و دورنمای مشترک می باشـد – پای بند بـه اصـول مـنـطـق و خردگرا میباشد – همبستگی برای اهداف و منافع مشترک.
مانیا[۱۴]: عشق افراطی – انحصارطلب، وابسته و حسادت برانگیز – شیفتگی شدید به معشوق – اغلب فاقد عزت نفس -عدم رضایت از رابطه – مانند وسوسه می ماند و می تـواند بـه احساسات مبالغه آمیز و افراطی منجر گردد – عشق دردسر ساز – عشق وسواس گونه.
اگیپ[۱۵]: عشق الهی – عشق فداکارانه و از خودگذشته-عشق نوع دوستانه (تمایل انجام دادن کاری برای دیگران بدون چشم داشت) – عشق گران قدر(احمدی، ۱۳۸۴).
۲-۱-۳-۲- عناصر اساسی عشق :
نثار کردن، دلسوزی، احساس مسئولیت، احترام و دانایی. عشق عبارت است از رغبت جدی به زندگی و پرورش آن چه بدان مهر می ورزیم. آن جا که این رغبت جدی وجود ندارد، عشق هم نیست. جوهر عشق رنج بردن برای چیزی و پروردن آن است، یعنی عشق و رنج جدایی ناپذیرند. آدمی چیزی را دوست میدارد که برای آن رنج برده باشد، و رنج چیزی را برای خود هموار میکند که عاشقش باشد. احساس مسئولیت به معنای واقعی آن، امری کاملا” ارادی است؛ پاسخ آدمی است به احتیاجات یک انسان دیگر، خواه این احتیاجات بیان شده باشد، یا بیان نشده باشد. احساس مسئولیت کردن یعنی آمادگی برای بیان کردن. اگر جز مهم عشق یعنی احترام وجود نداشته باشد، احساس مسئولیت به آسانی به سلطه جویی و میل به تملک دیگری سقوط میکند. منظور از احترام ترس و وحشت نیست؛ بلکه توانایی درک طرف، آن چنان که وی هست و آگاهی از فردیت بی همتای اوست. احترام، یعنی علاقه به این مطلب که دیگری آن طور که هست باید رشد کند و شکوفا شود. رعایت احترام دیگری بدون شناختن دیگری میسر نیست. ما خود را می شناسیم و با این وجود خود را نمی شناسیم. ما هم نوعان خود را می شناسیم و با وجود این آن ها را نمی شناسیم، زیرا که ما شی نیستیم و هم نوع ما نیز شی نیست. هرچه بیشتر به عمق هستی خود و دیگری پی ببریم، بیشتر گمراه میشویم. با وجود این خواه ناخواه آرزو میکنیم که به راز روح بشر پی ببریم و به درونی ترین کانون هستی او نفوذ کنیم. راه هایی وجود دارد برای شناختن، یکی از این راه ها راهی مایوس کننده است و آن تسلط کامل بر دیگری، تسلطی که او را وادار کند هرچه ما میخواهیم انجام دهد، هرچه ما میخواهیم حس کند، هرچه ما میخواهیم فکر کند؛ تسلطی که او را به یک شی تبدیل میکند. آخرین درجه ی کوشش برای شناختن را در اوج سادیسم، یعنی میل به رنج دادن و توانایی آزار رساندن به دیگری می توان دید. در این حالت با شکنجه دادن دیگری، او را وادار میکنیم که حین زجر کشیدن راز خود را فاش کند. راه دیگری که ما را به سوی آگاهی از این راز هدایت میکند عشق است. عشق عبارت است از نفوذ فعالانه در شخص دیگر. عشق تنها راه دانستن است، که در حین وصل به تمنای من جواب میدهد. در حین عشق ورزیدن و نثار کردن خود، در حین نفوذ در شخص دیگر، خود را می یابیم، خود را کشف میکنیم، هم او هم خود را کشف میکنیم و انسان را کشف میکنیم(اریک فروم، ترجمه سلطانی، ۱۳۷۰).
۲-۱-۳-۳- نظریه های عشق :
عشق از جمله پدیده هایی است که بسیار با تمایلات روحی وروانی انسان آمیخته است و انسان هرچه را که نتوانسته، در روابط عشق گونه جا داده است. در جامعه شناسی، عشق نیز چون سایر پدیدههای اجتماعی به صورت علمی مورد شناسایی وکنکاش قرار میگیرد و نگاه رویاگونه بشری از آن زدوده می شود. در واقع “عشق” در جامعه شناسی آن ارتباط اجتماعی است که در همان حال که چهره وقیافه ی دیگری، شور و هیجان برمی انگیزد، عقل به همگونی شخصیت ها، مهر تأیید زند و ضرورت التزام فراهم سازی شرایط مطلوب برای رشد طرفین، در آن ارتباط احساسی جریان یابد( نویدنیا، ۱۳۸۱ ).
عشق از دیدگاه اریک فروم :
عشق از دیدگاه اریک فروم این روان شناس وجامعه شناس بزرگ آلمانی جایگاه بسیار والایی دارد . او عشق را نیروی فعال بشری میداند . نیرویی که موانع بین انسان ها را می شکند و آن ها را به هم پیوند میدهد و باعث چیرگی انسان بر احساس جدایی و انزوا می شود و در عین حال به او این امکان را میدهد که خودش وهم سازی شخصیتش را حفظ کند . عاشق ومعشوق یکی میشوند و در عین حال از هم جدا می مانند . در دید گاه او عشق چهار صفت اساسی دارد :
-
- دلسوزی : ( رغبت جدی به زندگی وپرورش آن چه بدان مهر می ورزیم ).
-
- احساس مسئولیت: ( پاسخ آدمی به احتیاجات انسان، دیگر خواه بیان شده باشد یا بیان نشده باشد در واقع یعنی توانایی وآمادگی برای پاسخ گفتن ).
-
- احترام: ( توانایی درک طرف مقابل آن چنان که هست و علاقه به این که دیگری آن طور که هست رشد کرده و شکوفا شود ).