۲-۳-۲-نگرش[۷۲]
تاکنون تعاریف زیادی از نگرش به عمل آمده است و در مجموع شاید بتوان طرز تلقی فرد که از جهان بینی و شناختها و ارزشهای او نشأت گرفته است و جنبه احساسی و ارزش یابانه دارد را نگرش نامید (شالیان، ۱۳۷۷). نگرش نظری است درباره افراد، اشیاء یا رویدادها که ابراز میگردد و منعکس کننده نوع احساس فرد درباره آن است. در واقع هنگامی که فرد میگوید “من کارم را دوست دارم” نگرش خود را درباره کارش ابراز می کند (پارسائیان و اعرابی، ۱۳۷۷).
بر اساس پیشنهاد تریاندیس[۷۳]، ساختار نگرش به سه جزء تقسیم میگردد:
- جزء شناختی ۲- جزء انفعالی ۳- جزء قصد رفتاری
در مدلی که فیش باین و اجزن[۷۴] ارائه داده اند، نگرش را به تنهایی به عنوان پاسخهای انفعالی تعریف نموده و اجزاء شناختی و قصد رفتاری را به عنوان سوابق و نتایج خود نگرش دانستند.
مدلی که در شکل زیر ارائه شده است، دارای چهار جزء اساسی اعتقادات (شناختها)، نگرشها (انفعالات)، مقاصد رفتاری و رفتار بالفعل میباشد.
اعتقادات درباره شغل
شغل ملال آور است
نگرش شغلی
تعهد کمتر در مورد شغل
مقاصد رفتاری
قصد تقلیل مساعی
رفتار بالفعل
غیبت
شکل ۲-۳ یک مدل ذهنی از نگرش شغلی
به نظر جرالد سالانسیک و جفری پفر[۷۵] تحقیقاتی که نشان گر این مسئله باشد که نگرشها حالتهای پایدار تشکیل شده از اجزایی باشند که به صورت پیوسته پاسخهای فرد را منعکس کنند مشاهده نشده است. لذا بر این عقیدهاند که نگرشها حاصل واقعیتهای ساخته و پرداخته جامعه هستند. در حال حاضر نظریه غالب این است که نگرشها، هم به وسیله ویژگیهای عینی و هم اطلاعات اجتماعی شکل می گیرند (الوانی و معمارزاده، ۱۳۷۴).
۲-۳-۳ -شغــل
واژه شغل به مفهوم کار معین، واژه جدیدی میباشد. از نظر لغوی (Jobbe) که ریشه لغت (Job) است به معنای تکه یا جزء بوده است و این امکان وجود دارد که استفاده از این واژه به دلیل تقسیم کار به اجزاء کوچک تر و تعیین وظایف افراد صورت گرفته باشد (الوانی، ۱۳۷۰). انسان به طور ذاتی علاقهمند به پیشرفت است و تلاش می کند که در تمام جنبه های زندگی به پیشرفت نائل شود. شغل فرد نیز که بخش مهمی از زندگی اوست، از این قائده مستثنی نیست. در جامعه کنونی داشتن شغل و وابسته بودن به یک سازمان خاص ضروری به نظر میرسد. چرا که این وابستگی خاص، پایگاه اجتماعی برای فرد ایجاد می کند. بدون در نظر گرفتن این مسئله که افراد شاغل در سازمان، در حال انجام چه نوع کاری هستند، باید اذعان داشت که افراد از بعضی وجوه شغلی خود راضی هستند و از بعضی موارد شغلشان ناراضیاند. اگر سیستم ارتقاء شغلی به خوبی برنامه ریزی شده باشد که کارکنان در مقابل کسب تجربه و دانش بیشتر به مراتب بالاتر و مشاغلی با اختیارات و مسئولیت های بیشتر و دارای مزایای مادی و معنوی زیادتری نائل گردند، موجب دلبستگی شغلی افراد در سازمان می شود که این فاکتور ممکن است باعث افزایش میزان تعهد سازمانی کارکنان گردد. بنابرین تعهد و دلبستگی نسبت به شغل به عنوان ابزار و وسیلهای برای ارزشیابی مشاغل افراد، بازتاب مناسب و خوبی از احساسات و نگرشهای افراد میباشد که در طی پنجاه سال اخیر یکی از جنبه های مهم پژوهشهای سازمانی، صنعتی و شغلی به شمار آمده است (رهنی، ۱۳۷۹).
۲-۳-۴ -ارزشها [۷۶]
در مطالعه رفتار سازمانی اهمیت ارزشها در این است که آن ها تشکیل دهنده پایه و اساس درک نگرشها و انگیزش افراد هستند و همچنین بر ادراک افراد اثر میگذارند. افراد به تصور قبلی با این دیدگاه که بایدها و نبایدها چیست به استخدام سازمان در میآیند. بدیهی است که این تصورها یا دیدگاه ها عاری از ارزش نیستند. برعکس حاوی تعبیرها و تفسیرهایی از درستی و نادرستی میباشند. فراتر این که آنها به این مفهومند که رفتارها یا پیآمدهای خاص نسبت به بقیه، برتری دارند. در نتیجه ارزشها بر منطق و عینیت سایه میافکنند و آنها را تحت الشعاع قرار می دهند (طالبپور، ۱۳۸۰). معمولاً ارزشها بر نگرشها و رفتار اثر میگذارند. فرض کنید کسی با این دیدگاه به استخدام یک سازمان در می آید که پرداخت حقوق و پاداش بر اساس عملکرد افراد و کاری که انجام می دهند درست باشد و بر اساس سابقه خدمت و ارشدیت کارمندان نادرست باشد. حال اگر این شخص دریابد که سازمان مذبور حقوق و مزایا را بر اساس سابقه خدمت و ارشدیت می پردازد نه بر اساس عملکرد و میزان کاری که به نحوه احسن انجام میدهد. «این شخص چه واکنشی از خود نشان خواهد داد» احتمالاً مأیوس می شود و آن پدیده به نوبه خود موجب نارضایتی شغلی میگردد و شاید به این نتیجه برسد که نباید در کار خود جدیت به خرج دهد، زیرا چنین پنداشته می شود که احتمالاً عملکرد بهتر موجب دریافت پول بیشتر نخواهد شد. به احتمال زیاد اگر سیاست پرداخت حقوق سازمان با ارزشهای فردی آن شخص هماهنگ نباشد وی دارای نگرش و رفتاری متفاوتی می شود. ارزشها در واقع نمایانگر عقاید اصولی هستند که از نظر فردی یا اجتماعی نوعی رفتار برتر (نسبت به رفتار مخالف) شمرده میشوند (راکیچ[۷۷]، ۱۹۷۳).
تعریفی که راکیج درباره ارزشها دارد در بیشتر متون و نوشته های مربوط به سازمان و مدیریت مورد استفاده قرار میگیرد “ارزشها نمایانگر ایمان و اعتقاد راسخی هستند مبنی بر این که از نظر شخصی یا از دید اجتماع، یک شیوه خاص رفتاری یا حالت غایی وجود داشته که نسبت به شیوه مخالف آن رفتار یا حالت غایی دیگری برتری دارد.” ارزشها در ماهیت خود رگههایی از عنصر متفاوت یادآوری دارند که حامل نظرها و عقاید فرد میباشند مبنی بر این که چه چیزی درست، نادرست یا مطلوب است. ارزشها از نظر محتوایی و شدت، ویژگیهای خاص خود را دارند. ویژگی محتوایی ارزش نشان دهنده این مطلب است که نوع رفتار مورد نظر اهمیت زیادی دارد، ولی شدت تنها نشاندهنده درجه و میزان آن اهمیت است. وقتی ارزشهای فردی را بر حسب میزان شدت فهرست کنیم سیستم ارزشی[۷۸] شخص به دست می آید. همه انسانها دارای سلسله مراتبی از ارزشها هستند که تشکیل دهنده سیستم ارزشی آنها میباشد (چلادورای، ۱۹۹۹).
۲-۳-۵ -منابع نگرش
نگرش نیز مانند ارزشها از پدر و مادر، معلم و اعضای گروهی که فرد به آن بستگی دارد کسب می شود. فرد در نخستین سالهای زندگی اش با توجه به آنچه را که ستایش می کند، به آن احترام می گذارد و یا حتی از آن میترسد، شروع به الگوسازی می نماید. انسان شیوه رفتار خانواده و دوستان خود را مشاهده کرده و نگرشها و رفتار خود را با آنان هماهنگ میکند. مردم نگرش افراد مشهور یا کسانی که مورد تحسین و ستایش قرار می گیرند را تقلید میکنند. برخلاف ارزش، نگرشها ثبات کمتری دارند و به آن اندازه پایدار نیستند. برای مثال در پیامهای تبلیغاتی سعی می شود تا نگرش افراد نسبت به نوع کالا یا خدمات تغییر کند. اگر دستاندکاران یک صنعت بتوانند نظر افراد را نسبت به تولیدات خود جلب نمایند امکان دارد که آن نگرش به نوعی رفتار مطلوب منجر گردد و مردم از محصولات آن ها خرید کنند (طالبپور، ۱۳۸۰).
۲-۳-۶ -نقش نگرش در رفتار