پیش بینی نیازهای مشتری
امکان سلب مسئولیت ازفروشندگان بهعنوان مثال قیمت های مقطوع
پذیرش پیشنهادات و انتقادها
برخورد مناسب و عفت کلام
استفاده از از کاربردهای تکنیکی تلفنی
هـ) کمک گرفتن از مشتریان قدیمی و ایجاد فضایی برای تبلیغ نوسط مشتریان می تواند از راههای ایجاد شبکه ارتباطی باشد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
و) توجه به خواسته های مشتریانی که جذب نشدند و توضیح در مورد خدمات و محصولات برای مشتری از راههای بازگرداندن مشتریان از دسترفته میباشد.
۲-۲-۲) عملکرد مالی
عملکرد مالی به صورت ارزیابی نسبت های مالی شرکت که توسط مدیر بازاریابی بهعمل می آید، مفهوم سازی می شود. در عملکرد مالی دیدگاه حسابداری حاکم است و بیشتر از تئوریهای مالی و حسابداری استفاده میگردد. عملکرد مالی در این تحقیق مشتمل بر مولفههای نرخ بازده دارایی، سهم بازار،رشد فروش میباشد (Chung, 2011: 14) که در ادامه به شرح آن ها پرداخته می شود.
۲-۲-۲-۱) نرخ بازگشت دارایی: بازده دارایی ها نشان دهنده توانایی مدیریت در استفاده کارا از دارایی ها می باشد و بیشتر بر بروی بازدهی بخش عملیات متمرکز است. این معیار در کنار معیار نسبت بدهیها (میزان استفاده بنگاه از اهرم های مالی) نظام دوپونت[۳۰] را تشکیل می دهند. اگر دارائی های اضافی در عملیات به کارگرفته شوند مانند این است که هزینه های عملیاتی افزایش یافته اند. یکی از مزایای مهم فرمول نرخ بازده دارایی ها این است که مدیران را به کنترل دارایی ها عملیاتی وادار می سازد و همواره با کنترل هزینه ها، نرخ سود خالص و حجم فروش، به کنترل دارائی های عملیاتی نیز می پردازند. نسبت بازده دارایی ها حاصل تقسیم سود خالص به کل دارائی های است. رابطه محاسباتی بازده دارائی ها به صورت زیر می باشد (صحت و همکاران، ۱۳۹۰: ۶۲) .
سود خالص
کل دارائی ها
بازده دارییها
=
عوامل موثر بر نرخ بازده دارایی ها عبارتند از: نوع صنعت، اندازه شرکت، عمر شرکت، نسبت سرمایه به دارایی، نسبت بدهی به دارایی (سجادی و همکاران، ۱۳۸۶: ۱۶).
۲-۲-۲-۲) سهم بازار: بخشی از کل بازار که مؤسسه آن را به خود اختصاص داده و برنامه های بازاریابی خود را در راستای رفع نیازهای آن تهیه ، تنظیم و اجرا می نماید ((Ernst, 2010: 5. انواع سهم بازار شرکتها عبارتند از (Guenzi, 2006: 20):
سهم بازار مطلق : عبارتست از سهم بازار یک مؤسسه از کل بازار یعنی تقسیم تعداد فروش محصولات شرکت بر تعداد کل فروش محصولات مشابه داخلی و خارجی در بازار مورد نظر
سهم بازار نسبی : عبارتست از سهم بازار مؤسسه نسبت به بزرگترین رقیب خود در بازار که اصطلاحاً رهبر نامیده می شود.
برای درک سهم بازار باید انواع بازارها از دیدگاه خرید مشتریان را شناخت. آن ها عبارتند از (Douglas, 2012: 9) :
بازار بالقوه : به مجموعه ای از مصرف کنندگان اطلاق می شود که نسبت به محصول خاص از خود علاقه لازم را نشان می دهند
بازار موجود : بازاریست که مصرف کنندگان آن دارای ویژگی های زیر می باشند :
علاقمندی به کالا یا خدمات مورد نظر
داشتن توانایی مالی لازم برای خرید
دسترسی به کالا یا خدمات مورد نظر
بازار موجود واجد شرایط: بازاریست دارای شرایط بازار موجود به اضافه نداشتن هیچ نوع مانع و محدودیت قانونی، عرفی، هنجاری یا مذهبی جهت دستیابی به کالا
بازار هدف: به تمام یا بخشی از بازار موجود واجد شرایط که مؤسسه برای انجام فعالیت های بازاریابی انتخاب می کند، بازار هدف شرکت اطلاق می شود
بازار تسخیر شده: به بازاری اطلاق می شود که مصرف کنندگان آن ، کالای شرکت مورد نظر ما و کالاهای مشابه مؤسسات رقیب را خریداری کرده اند.
نیازهای کل بازار عدد ثابتی نیست بلکه تابع شرایط خاصی است که برخی از آن عبارتند از (نجمی و همکاران، ۱۳۹۱: ۲۳):
میزان فعالیت بازاریابان (اندازه بازار و هزینه های بازاریابی)
وضع عمومی اقتصاد (رونق/ رکود)
همچنین عوامل زیر در تعیین سهم بازار بهینه نقش دارند (نجمی و همکاران، ۱۳۹۱: ۲۳):
میزان هزینه های بازاریابی
در صد اثر بخشی هزینه های بازاریابی
میزان کشش سهم بازار شرکت ها
از آنجایی که همه مدیران و مشاوران بازاریابی میدانند، به دست آوردن سهم بازار چه برای شرکت خود و چه برای رقبا کار چندان سادهای نیست و هیچگاه به درستی محاسبه نشده است و گاه با درصد خطای بالایی به دست آمده است، امروزه بسیاری از شرکتهای بینالمللی با برند[۳۱] معتبر به جای محاسبه سهم بازار، به دنبال اندازهگیری دو شاخص به نامهای سهم ذهنی[۳۲] مشتری و سهم قلبی[۳۳] مشتری هستند.
سهم ذهنی مشتری در حقیقت اولین برندی است که در آن صنعت خاص به ذهن مشتریان خطور میکند. مثلا هنگامی که از مشتری پرسیده میشود که در زمینه دستمال کاغذی چه برند را میشناسد، وی اولین برندی که بیان میکند همان سهم ذهنی مشتری است. سهم ذهنی مشتری یا توسعه آگاهی مصرفکننده یا عمومیت یافتن یک برند، امروزه یکی از هدفهای اصلی در تبلیغات است. بنابراین سهم ذهنی مشتری به این خاطر اهمیت دارد که ما بتوان فضای ذهنی بیشتری را از مصرفکننده به خود اختصاص داد. نکته دیگری که در سهم ذهنی مشتری حائز اهمیت و به عبارتی نویسندگان از آن به عنوان حد اعلای سهم ذهنی مشتری یاد میکنند، حالتی است که مصرفکنندگان یا مشتریان، آن طبقه از محصول را با یک برند ویژه میشناسند. سهم ذهنی مشتری همچنین میتواند به عنوان ادراکات مثبت از برند که از طریق تحقیقات بازار به دست آمده تعریف شده باشد. در حالی که سهم بازار عرض جایگاه یک شرکت را در بازار اندازهگیری میکند، سهم ذهنی به اندازهگیری عمق آن میپردازد. (نجمی و همکاران، ۱۳۹۱: ۲۴) روشهای اندازهگیری سهم ذهنی مشتری می تواند به شرح زیر باشد (قنواتی و صمدی، ۱۳۹۱: ۸):
وقتی که از مصرفکننده خواسته میشود که اولین برند را که در آن طبقه به طور ناگهانی به ذهنش خطور میکند، نام ببرد.
وقتی که به طور ناگهانی مجموعهای برند که تا به حال به ذهن مصرفکننده نرسیده، به وی داده میشود و از وی خواسته میشود که ویژگیهای مثبت یا منفی این برند را در مقایسه با رقبا ذکر کند.
برای اینکه بتوان سهم بالایی از ذهن مشتری را دریافت نمود، باید مفهومی با نام سهم صدا[۳۴] را به درستی به کار گرفت. سهم صدا در واقع همان عواملی است که به صورت دیداری و شنیداری در یک لحظه یا به صورت متناوب همه فکر و ذهن مشتری را به خود درگیر میکند که میتواند ناخودآگاه یا خودآگاه باشد. به عنوان مثال تبلیغات اعم از محیطی، مطبوعات، صدا و سیما و دهان به دهان، میتواند یکی از زیرمجموعههای سهم صدا باشد. مثلا نمایش یک برند به طور مداوم در تلویزیون یا مطبوعات یا نمایش لوگو[۳۵]ی آن در بیلبوردها حتی اگر مصرفکننده به دنبال خرید آن محصول نباشد باعث میشود از وجود آن محصول باخبر شود و ناخودآگاه ذهن وی را درگیر میکند. ولی باید توجه داشت اگر سهم ذهنی مشتری را به خود اختصاص داده باشید (یعنی از وجود محصول ما باخبر باشد) ولی به هنگام خرید، محصول دیگری را خریداری کند، باز هم موفق نبودهاید. به عبارتی راه را درست پیمودهاید ولی به انتها نرسیدهاید و تنها بر سر زبآن ها افتادهاید ولی به حاشیه سود[۳۶] مناسبی دست پیدا نکردهاید. برای اینکه سهم قلبی مشتری را به خود اختصاص دهید باید پس از شناخته شدن در اذهان مشتریان یا به عبارتی دیگر تبدیل شدن به یک برند با ابزارهایی همچون دارا بودن کیفیت بالا، داشتن قیمت منصفانه، نصب و آموزش رایگان، تحویل به موقع، شبکه توزیع قوی، گارانتی و غیره به این مهم دست یابید (قنواتی و صمدی، ۱۳۹۱: ۹) .
اما سهم قلبی مشتری در واقع یک گام جلوتر از سهم ذهنی مشتری میباشد و عبارت است از آن برند که مصرفکنندگان آن را به دیگر برند ترجیح میدهند و مایل به خریداری آن هستند. این دو مفهوم در راستای برندسازی کاربرد بیشتری دارند؛ در واقع شرکتهای بیشتر به دنبال این هستند که به چه میزان مشتریان آن ها را میشناسند یا به خاطر میآورند و در بازار رقابتی چقدر آن را به دیگر برندها ترجیح میدهند. سهم قلبی مشتری به این امر میپردازد که چگونه مصرفکنندگان میتوانند از نظر احساسی و هیجانی در مقابل منطقی بودن به یک برند پاسخگو باشند. سهم قلبی مشتری در حقیقت یک رابطهای احساسی بین مصرفکنندگان با برند ویژه، خردهفروشان، عمدهفروشان، تیمها، کارآفرینان[۳۷] و ارائهکنندگان خدمات به وجود میآورد.
سهم قلبی مشتری معمولاً از طریق دو سوال اندازهگیری میشودکه عبارتند از (Henseler,2009: 277):
چگونه میتوان محصولی را به وجود آورد که مصرفکنندگان به آن دسترسی بهتر داشته باشند؟
چگونه میتوان محصولی به وجود آورد که مصرفکنندگان با آن زندگی بهتر و راحتتری داشته باشند؟
در روش ساخت سهم قلبی مشتری باید توجه داشت که اولین قدم، بهکارگیری بازاریابی هیجانی[۳۸] است؛ بازاریابی هیجانی چیزی بیش از یک برنامه جامع تبلیغاتی است. در حیقت بازاریابی هیجانی به حوادث، تجربیات و تعلقات مشتریان میپردازد. بازاریابی هیجانی سعی در برقرار کردن پیوندهای هیجانی و عاطفی با مشتریان دارد.
در مرحله بعدی به بازاریابی رضایت پرداخته شده که در اینجا بعد مثبت هیجانی بودن رابطه مدنظر است که این کار را میتوان با کاهش قیمت، بالا بردن کیفیت، شبکه توزیع قوی و تبلیغات انجام داد. در آخرین مرحله به بازاریابی مبتنی بر ارزش ویژه برند پرداخته شده که در حقیقت بالاترین سطح از رضایت با در نظر گرفتن ارزشهای ویژه آن برند برای مشتری است. لازم به یادآوری است که شرکتها زمانی میتوانند سهم قلبی و سهم ذهنی مشتری را به عنوان یک ابزار جهت شناسایی حرکات رقبا به کار گیرند که مراحل بخشبندی، هدفگذاری، جایگاهیای را به خوبی طی کرده باشند؛ یعنی به عبارتی دیگر پس از تقسیمبندی بازار، انتخاب بازار هدف و جایگاهسازی، به دنبال این باشند که مشتریان چقدر آن ها را میشناسند؟ و چقدر آن ها را به دیگر برندها ترجیح میدهند؟
از دیگر موضوعات تحقیقاتی بازار این است که شرکتها میتوانند علاوه بر جایگاه خود در ذهن مشتریان با در نظر گرفتن ترجیحات و سلایق آن ها، جایگاه دیگر شرکتهارا نیز در همان صنعت شناسایی کنند و به زبان سادهتر، رقبای اصلی خود را به ترتیب از ابتدا تا انتها شناسایی کنند و اگر نسبت به رقبای خود در جایگاه نخست قرار گرفتهاند میتوانند از استراتژیهایی همچون توسعه بازار[۳۹] و توسعه محصول[۴۰] برای از دست ندادن جایگاه خود بهره گیرند و اگر در مکآن های دوم، سوم و الی آخر قرار دارند با الگوسازی از رهبر بازار خود و استراتژیهایی همچون تنوعبخشی همگون و ناهمگون و ابزارهایی که در مدل روی سهم ذهنی و سهم قلبی تاثیرگذار نشان داده شده است برای تبدیل شدن به رهبر بازار بهره کامل گیرند. در بعضی مواقع این گونه پیش آمده است که شرکتها هم در سهم ذهنی مشتری و هم در سهم قلبی مشتری رتبه نخست را کسب کنند. بیگمان این شرکتها رهبران بازار در آن صنعت هستند و این همان نقطه ایدهآلی است که شرکتها باید به سوی آن حرکت کنند . (Henseler,2009: 277)
۲-۲-۲-۳) رشد فروش – تعریف فروش به طور گستردهای مورد بحث قرار نگرفته است. انجمن بازاریابی آمریکا[۴۱] فروش را هرگونه فعالیتی میداند که برای ترغیب مشتری به خرید محصول یا سرویس طراحی می شود و می تواند مستقیما به واسطه افراد و یا از طریق تلفن، ایمیل و سایر رسانههای ارتباطی صورت پذیرد. کاتلر[۴۲] فرایند فروش مستقیم برقراری تعامل مستقیم و چهره به چهره با یک یا تعدادی از مشتریان بالقوه میداند که به منظور ارائه و توضیح محصول یا خدمت، پاسخگویی به پرسشها درباره آن و گرفتن سفارش از مشتری باشد. وظیفه واحد فروش، صرف فروش محصول یا خدمات نیست بلکه این واحد، نقش کلیدی را در ایجاد دانش برای سازمان نسبت به مشتریانش و شناخت نیازهای آن ها بازی می کند زیرا فروش، رابط میان مشتری و شرکت است. به علاوه، واحد فروش، اطلاعات هوشمندانه و ارزشمندی را از محیط بازار بهدست می آورد تا سازمان بتواند در مورد پیشرفتهای جدید محیط رقابتی، اقدامات و واکنشهای لازم را اتخاذ کند. همچنین واحد فروش باید تصمیم بگیرد که چقدر از منابع و زمان را به مشتریان احتمالی و یا مشتریان فعلی اختصاص دهد، نیازهای آن ها را ارزیابی کند و ارزش و منافع محصول را برای مشتری بیان کند. لذا داشتن مهارت های ارتباطی و توانمندی در پاسخگویی به سوالات مرتبط با محصول، از الزامات نیروی فروش است. سازمان می تواند با اجرای موفقیت آمیز فعالیتهای فروش، ارتباط ارزشمندی را با مشتریان خود از طریق نیروی فروش برقرار سازد و با افزایش سهم بازار و سود حاصل از فروش، عملکرد کسب وکار خود را ارتقا دهد. در مجموع، واحد فروش و بازاریابی هر دو یک هدف مشترک دارند و آن، افزایش میزان فروش و سودآوری برای سازمان و خلق ارزش افزوده برای مشتریان استKirca, 2009: 26)).
در بررسی ارتباط بازاریابی- فروش، یک دسته بندی عمومی از حالتهای مختلف این ارتباط توسط کاتلر و همکارانش در سال ۲۰۰۶ ارائه شد. آن ها چهار سطح از تعامل بین بازاریابی و فروش را مطرح کردند. این سطوح عبارتند از (عرب صالحی و همکاران، ۱۳۹۱: ۲۳):
سطح اول) ارتباط تعریف نشده : در این سطح، گروه های مختلف کاری به صورت کاملا مستقل از هم فعالیتهای خود را انجام می دهند. هیچ اشتراک اطلاعاتی بین واحدهای بازاریابی و فروش وجود ندارد و هر یک در برنامه ریزیهای خود مستقل از دیگری و بدون کمک گرفتن از دیگری عمل می کند. در این سطح در واقع هیچ تعاملی بین دو واحد شکل نمیگیرد و تعامل فقط زمانی بین آن ها به وجود می آید که نیاز به حل یک تعارض وجود داشته باشد.
سطح دوم) ارتباط تعریف شده : در آن ساختارها و فرآیندها به طور رسمی مشخص شده اند و قوانین روشن و خط مشی های مشخصی وجود دارد تا جلوی تعارضات و درگیریها گرفته شود. در هر دو واحد، این ذهنیت و جهت گیری وجود دارد که حصارهای مناسب، باعث می شود همسایه های خوبی برای یکدیگر باشند. هر کدام، وظایف خود را به خوبی می شناسند و در مواردی که احتمال منازعه وجود دارد، سعی می کنند به یک زبان مشترک برسند.
سطح سوم) ارتباط همسو شده: با بالارفتن رسمی سازی و رسمیت گرایی در ارتباطات بین دو واحد، تعامل بین گروه های مختلف کاری افزایش می یابد و رفته رفته فعالیت های مختلف به سمت اجرای همزمان پیش می روند. تعامل در زمینه برنامه ریزی و برنامه های آموزش بخشی از ارتباط بین دو واحد می شود. جلسات مشاوره بین دو واحد برگزار می شود و کارشناسان بازاریابی و نیروهای فروش در مورد موضوعات مهم با هم گفتگو می کنند. موانع همکاری همچنان وجود دارد اما این موانع بسیار منعطف تر شده اند.
سطح چهارم) ارتباط یکپارچه: در این حالت، مرزها از بین میرود. برای رسیدن به این سطح، بازاریابی و فروش بایستی فرآیندها، سیستمها و سنجه های خود را با هم به اشتراک بگذارند. این نوع ارتباط، نمود واقعی کار تیمی و تفکر استراتژیک گروهی است.